|
دل دریایی ام دریای خون شد
پر از انّا الیه راجعون شد
برای عشق دندان تیز کردند
به جایش تخت خود را نصب کردند
به خویشاوندی ام لایق نبودند
برای دست ها حبل المتینم
مَلَک گوید که این فرزند زهراست
تمام خلقتم از نور او بود
منم گنجینه ی اسرار توحید
منم باران ، منم دریا و خورشید
منی که عالمی را دست گیرم
میان بند نااهلان اسیرم
همانی که به مادر آتش انداخت
در آتش گرفته کنده شد باز
هوا از بوی دود آکنده شد باز
قدم های ستم در خانه وا شد
درون خانه هم آتش به پا شد
و اهل خانه آتش را که دیدند
از این حجره به آن حجره دویدند
یکی از دخترانم دامنش سوخت
خودم دیدم یکی از تب تنش سوخت
سر سجاده بودم ، که کشیدند
زمین خوردم ، جلالم را ندیدند
مرا چون صید تا ویرانه بردند
چه گویم ، با لباس خانه بردند
دو دستم بسته بود و می کشاندند
مرا دنبال مرکب می دواندند
چرا حرف دواندن پیش آمد
پیِ مرکب کشاندن پیش آمد
میان کوچه بودم یادم آمد
که باد تند روی برگ را زد
برای کودکی اینگونه سخت است
کبودیّ به روی گونه سخت است
سه ساله گر بُوَد رویش لطیف است
نکش نامرد گیسویش لطیف است
دو گوش پاره تاوان چه چیزی ست
غم سیلی به جبران چه چیزی ست
نیندازیدش از مرکب ، نحیف است
توان استخوان هایش ضعیف است
کمی رحمی بر این لکنت زبانش
ع...ع...عمّه تنم آتش گرفته
دا...دا...دا...دامنم آتش گرفته
.
.
.
همه پیر و جوان و کودک ما
تعداد بازديد : 77
پنجشنبه 07 شهریور 1392 ساعت: 0:51
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)