تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
اگر روزي تو را مييافتم در ناکجاهايت
سرم را با دو دستم مينهادم پيش پاهايت
پر از تقويمهاي کهنه کردم خانۀ خود را
به اميدي که اينک نااميدم از تماشايت
تو با من بودي از آغاز، يعني خواب ميرفتم
تکان ميداد اگر گهوارهام را موج رؤيايت
اگرچه عاشقم اما تو اي آيينه باور کن
نميفهمم دليل وعدۀ امروز و فردايت
تو اصلاً جاي من؛ حالا بگو با من چه ميکردي
اگر چون برگ ميپوسيد روزي آرزوهايت
عبدالجبار کاکايي
تعداد بازديد : 161
جمعه 11 مرداد 1392 ساعت: 21:02
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب