بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از
بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بوی سحر نمی وزد ازشام تار من کم گریه کن کنار من ابر بهار من باران به پای ساقه خشکم دگر مریز از

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من

کم گریه کن کنار من ابر بهار من

 

باران به پای ساقه خشکم دگر مریز

از برگ وبر فتاده دگر شاخسار من

 

بر درب خانه چشم کبودت سپید شد

دلواپس غریبی من . غمگسارمن

 

اندازه کفن به کفم نیست در همی

بین از کجا کشیده کجا ختم کارمن

 

جای کفن عبای پیمبر مرا بس است

بوی بهشت میوزد از رخت یار من

 

خیلی دلم گرفته عروست  نکرده ام

ای یاس چار ساله من خانه دار من

 

با شد دو گوشواره من هدیه ام به تو

وقت عروس گشتن تو یادگار من

 

بابا کفن برای من آورده فاطمه

بس کن که محتضرشدی از احتضار من

 

 

خواهم وصیتی بکنم پیرهن بباف

بربی کفن ترین پسری از تبار من

شاعر: موسي عليمرادي


تعداد بازديد : 93
جمعه 28 تیر 1392 ساعت: 13:16
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف