تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود
تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود

از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود

تابوت گل را بوسه زد افتاد ، از شدت شرمندگی جان داد

درپای مردی آسمان پیشه ، مردی که صلحش جان فشانی بود!

مردی که تنها رفت تا میقات ، دلخسته از تفریط و از افراط

برقلب پاکش صدهزاران زخم ، از مومنان نهروانی بود

ای کاش زخمش زخم خنجر بود ، زخم زبان از مرگ بدتر بود

زخم زبان هایی که او میخورد ، پاداش عمری مهربانی بود

ازبس که عمری ابن ملجم ها ، با اسم یاری دور او بودند

وقت نمازش هم زره می بست ، مردی که اوج پهلوانی بود

هی برد دندان بر جگر آخر ، صبرش به لب آمد ولی پرپر!

آن روز تشت خانه چون دشت ، گل های سرخ و ارغوانی بود

دلخسته بود از همنشینی ها ، با قاتلین مادرش زهرا

زهری که نوشید آخرش ،تنها ، شیرینیش در زندگانی بود...

شاعر: محسن كاوياني

 


تعداد بازديد : 121
یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت: 4:47
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف