شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از

شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از

شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از

شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از

شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از
شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
شعر بعثت سجادۀ گل امشب دلم لبریز شور وبی قراری است سرشار از عطر دل انگیز بهاری است صحن دل من از

سجادۀ گل

امشب دلم لبریز شور وبی قراری است

سرشار از عطر دل انگیز بهاری است

صحن دل من از فروغ نور امید

همچون رواق صحن ها آئینه کاری است

از کوثر جوشندۀ عشق ومحبت

امشب شب کام وشب رفع خماری است

درموسم وفصل گل افشانی بعثت

یک چشمه اشک از آبشار دیده جاری است

درگلشن هستی شکوه دوست پیداست

درهر طرف گلنغمۀ گرم قناری است

دربزم پرشور ونشاط مبعث ایدل

گفتم به طبع خود شب خدمت گذاری است

با موجی از شور وامید وشادمانی

گفتا مرا از لطف حق امیدوای است

بگذار اشک از دیدگان خود فشانم

 

تا نام سرسبز محمد را بخوانم

آن شب حرا آئینه ی نور خدا بود

آواز ذرات جهان یا ربنا بود

درخلوت اسرار و پشت پرده ی غیب

تنها محمد بود وجبریل وخدا بود

بشنید «اقراءباسم ربک»یا محمد

مبهوت درآواز گرم آشنا بود

آمد بگوشش تا صدای «قم فانذر»

سرتا به پا غرق فروغ کبریا بود

وقتی نبی سجاده ی گل پهن میکرد

سرشار از عطر مناجات ودعا بود

انوار یکتایی برویش  موج میزد

دیدار رویش آرزوی انبیا بود

اهل یقین با یاد او احرام بستند

آری محمد کعبه ی اهل وفا بود

حبریل دربین زمین و آسمانها

با این سروش جانفزا غرق نوا بود

درچشم خوداوچشمه ی خورشید دارد

بر روی دستش پرچم توحید دارد

بعثت همان گلبانگ سبز آسمانی است

بعثت همان خورشید گرم ومهربانی است

بعثت غروب نور شمع ظلمت وغم

بعثت طلوع آفتاب زندگانی است

بعثت شکوفائی نخل استقامت

بعثت بباغ دین شروع باغبانی است

بعثت ستیغ نور شد در شام ظلمت

بعثت شکوه لحظه های ارغوانی است

بعثت رسالت بود بر دوش پیمبر

آن رایت سبز همیشه جاودانی است

بعثت همان ابر پراز باران رحمت

بعثت همان خوان بزرگ مهمانی است

بعثت بشارت داشت برخلق دوعالم

بعثت همان پیک امید وشادمانی است

بعثت برای محرمان خلوت دوست

یک پرتوی از راز واسرار نهانی است

بعثت شکوه وارمغان ایزدی بود

آئینه ای زیبا زنور احمدی بود

آمد نبی تا برهمه امید بخشد

برسرد مهری زمان خورشید بخشد

آمد نبی با پرچم یکتا پرستی

برکائنات انگبزه وامید بخشد

آمد نبی تا بربلندای زمانه

با دست مهرش پرچم توحید بخشد

آمد نبی تا با یقین وعشق وایمان

دل را رهائی از غم وتردید بخشد

آمد نبی تا برعزا شادی بپوشد

با بعثت خود عاشقان را عید بخشد

آمد نبی تا با ندای حق پرستی

از بت پرستی خلق را تجرید بخشد

آمد نبی سوی تهی دستان خسته

تا آنچه از گلزار یزدان چید بخشد

آمد نبی با مذهب اسلام وتوحید

تا مردمان را مرجع تقلید بخشد

سوی خلایق با پیام نور آمد

با آیه های روشن وپرنور آمد

او خطبه های عشق را ایراد می کرد

دلهای غم آلودگان را شاد می کرد

او جوهر اندیشه ها را اوج می داد

چون آیه های نور را ایراد می کرد

ویرانی آوارهای ظلم وکین را

با دستهای عاطفت آباد می کرد

از دختران زنده درگور جهالت

با نغمه های مهربانی یاد می کرد

پیوسته از یکتاپرستی گفت وآنگه

بربت پرستان جهان فریاد می کرد

وقتی که بتها رابرون می ریخت گوئی

او کعبه را بار دگر بنیاد می کرد

او هرگرفتار ستم را ای «وفائی»

با شور آزادی خود آزاد می کرد

گرچه ز دست بت پرستان دید آزار

با خُلق نیکو خلق را ارشاد میکرد

تا بین مردم از نبوت از ولی گفت

اول رسول الله را مولا علی گفت

استادسیدهاشم وفائی


تعداد بازديد : 115
پنجشنبه 16 خرداد 1392 ساعت: 11:35
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف