دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی
دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی گاه زیر چکمه ها هستی و سنگی

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی

در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی


گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی

گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی


شمر بد ذات آمد و پنجه به مویت کرد وای

آنقدر زد با لگد تا پشت و رویت کرد وای


خنجر کندش همین که بر رگ چهارم نشست

بعد از آنکه چند تا از استخوان هایش شکست


سر شد از پیکر جدا و بر نوک نیزه نشست

لات های کوفه در خیمه همه معجر به دست


دختران پاک را با ضرب سیلی می زدند

صورت خورشید ها را رنگ نیلی میزدند


شاعر: حسین قربانچه


تعداد بازديد : 139
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت: 22:25
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف