|
من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ...
از آسمان سبز ، از فصل کبوتر
من از تو آری ، از تو ای بانوی باران !
باید بهاری سبز بنویسم به دفتر
اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست
با این زبان الکن و این روح ابتر !
من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه
در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟!
شاعر ؟ دروغ است این ، نه ، شاعر نیستم من
در محضر نور شما ... ؟ الله اکبر !
گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم
قرآن ، سه رکعت داغ ، یعنی : فصل کوثر
گاهی دلم لک می زند شعری بگویم
شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر
دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست
غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر
شعر تو را آری ، خدا باید بگوید
شعر تو را ، قرآن ناطق ... کیست ؟ حیدر
این خط خطی ها ، ترجمان روح من نیست
این خط خطی ها شعر هرگز نیست ، بگذر
اِنّا ... وَ اَعَطیناکَ ... بانو ! عاشقم کن
تا در هوایت پر بگیرم چون کبوتر
بشکن طلسم ظلمت دیرینه ام را
با لطف نورت ، شاعرم کن بار دیگر
من از تو اما ... بی صدا ، بی واژه ، بی حرف
من از تو اما ... با دل خود ، واژه ها پر
...رضا اسماعیلی
تعداد بازديد : 157
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت: 1:21
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)