مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر

مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر

مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر

مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر

مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر
مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زر
مثل كولي غريب و سرگردان ، احمد آباد رد شد از چشمم
جذبه اي مي كشيدم انگاري ، چشمم افتاد بر مناره ي زرد
راه افتاده و نيافتاده .... كوچه مي گفت از دلم بگذر
رزق و برقم ندارد آرامش ، آنطرف تر برو ...كمي برگرد
اشك هايم مرا جلو مي برد ، خط ِ ريشم كمي عقب مي راند
خطِ ريشي كه راه باريكش، مي رسد تا تقاطعي پردرد
  زندگاني سرت سلامت باد ، حال من بي تو همچان خوب است ...!؟
گيجم اما روانه ي منزل ، منزلي كه تبسمم مي كرد
مرد بود و غروب و تنهايي ، كوچه بود و هواي باراني
وَ كبوتر كه مي پريد از من ، وَكبوتر كه بنيه كم آورد
.بال امن يجيب را بسته ، بغض هايي كه در گلو دارم
دردهايي كه مردم آزارند، مي كنندم دوباره از خود طرد
..حالمن ماندم و نفس هايم ،به شمارش نمي رسند آخر...
پلكهايم عجيب سنگين است ، خسته ام خسته ...بي برو برگرد
تكيه دادم به شانه ي ديوار،عطر گل هاي ياس پيچيده
در مشام كبوتري چاهي،در مشام ِكبوتري شبگرد
وَمن الله كل ِ شي ء حي ، چشمه هاي حيات جاري شد
اشك بود و بهار آرامش ، راه بودو اشاره ي يك مرد ...
باز شد دست پنجره فولاد ،كف ِ دستش انار سرخي داشت
پلك ها را دوباره برهم زد ، عطر نابي كه سرخوشي آورد
 سيد مهدي نژادهاشمي

تعداد بازديد : 133
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت: 1:14
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف