تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
حاجتش را خیال می بافم ، پشت فولاد معبد باران
با قلم ، واژ ه های رنگارنگ ، روی دفتر ، خوش آمد باران
از کویر آمدم که تب دارد ،پوستش زرد و تاولی رنگ است
پست کرده است حاجتش با من ،تا رسانم به مقصد باران
مادرم تا که بود باران بود ، مادرم تا که رفت باران رفت
روی نقشه تو را سفر می کرد ، از دهاتش به مشهد باران
با گلاب نگاه قمصری اش ، بارگاه تو شستشو می داد
گنبدت خوب برق می انداخت، بر دلش ماند مرقد باران
از خدا خواست شاعرت بشوم ، شاعری با پرنده ها مانوس
بر لبش یا امام هشتم بود، التماسش به ایزد باران
من حواسم شده است پرت شما ، می نویسد قلم به حال خودش
می نشیند کبوتر شعرم ، ناگهان روی گنبد باران
خلیل رویینا
تعداد بازديد : 179
پنجشنبه 29 فروردین 1392 ساعت: 8:54
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب