علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا

علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا

علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا

علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا

علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا
علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
علی اکبر چرخ گردون !! اندکی آرام تر با من دلتنگ ، قدری رام تر درد اگر بارد به جان من رواست یا

 

علی اکبر
چرخ گردون !! اندکی آرام تر
با من دلتنگ ، قدری رام تر
درد اگر بارد به جان من رواست
یا بسوزد شعرم ازاین غم ، بجاست
های های گریه ها را سر دهیم
لحظه ای دل بر « علی اکبر» دهیم
روزعاشوراست ، وقت عاشقی ست
رزم ومیدان ، ساحت دلدادگی ست
می کند او آخرین دیدار را
تابگیرد رخصت پیکاررا
فرصتی تا برصف دشمن زند
آتشی برقلب اهریمن زند
داد مولا اذن و با صوتی رسا
رو به لشکر کرده گفت این حرف را:
«می فرستم سوی میدان اکبرم
آنکه باشد جان وازجان بهترم
خلق وخوی ومنطقش چون مصطفاست
درشجاعت چون علی مرتضاست
ماکه دلتنگ پیمبر می شدیم
ازغم هجرش مکدر می شدیم
تا ببیند چهره ی زیبای او
یک نگاهی کرده بر سیمای او»
دشمن از هر سو هیاهو می کند
هرچه دارد در توان ، رو می کند
یک طرف ، خیل سپاهی بی شمار
یک نفر از شوق میدان بی قرار
درمیان مردمانی دل سیاه
می رود مردانه تا آوردگاه
می دود هرسو به دنبال شکار
تا برآرد از صف دشمن دمار
راه را برناکسان سد ساخته
آتشی برجان خصم انداخته
تشنگی آتش به جانش می زند
کاستی ها برتوانش می زند
بالبی خشکیده و عطشان ، علی
تشنه برمی گردد از میدان ، علی
تاکه فکر جان بی تابش کنند
جرعه ای از آب سیرابش کنند
می رود خسته در آغوش پدر
با لب خشکیده ، در گوش پدر
اولب خشکیده را وا می کند
جرعه ی آبی تمنا می کند
کن تماشا خجلت روی پدر
چشم برگردان دمی سوی پدر:
«تشنه ای بابا ؟! من از تو تشنه تر
تو نداری از دل بابا خبر
تشنه بابا سوی میدان می روی
وه چه زیبا سوی جانان می روی
اندکی بنشین تماشایت کنم
تا نظر بر قد وبالایت کنم
همچو مرغی مانده ام بی بال و پر
می روی بابا ، کمی آهسته تر
تشنه ای ، سیراب کوثر می شوی
سیر از دست پیمبر می شوی
می روی ، آغوش حیدر جای تو
کعبه ی عشاق ، خاک پای تو
می روی بی یار و یاور می شوم
بی تو من درد مکرر می شوم »
می رود تا باز جانبازی کند
در سپاه عشق سربازی کند
تا که رخصت بهر جنگیدن رفت
اشک شوق ازدیده باریدن گرفت
می زند دل را به میدان خطر
می سپارد دل به طوفان خطر
با خدای خویش ، نجوا می کند
دست بر شمشیر ، غوغا می کند
می کند مردانه با دشمن نبرد
همچو کوهی استوار و سربلند
تا چنین بر قلب دشمن تاخته
بردل دشمن هراس انداخته
کن تماشا یک نظر بیداد را
آهویی در چنگ صد صیاد را
برلبانش بانگ فریاد عطش
سوخته جانش به بیداد عطش
می زند دشمن به جانش تیرها
زخم ها از نیزه و شمشیرها
می نشیند سنگ برپیشانی اش
غرق خون شد دیده ی بارانی اش
زخم ها بر ریشه ی جانش نشست
نخل از بیداد طوفان ها شکست
نخل را چون بر زمین انداختند
اسب ها بر پیکر او تاختند
من نمی دانم چه گویم از پدر
با چه حالی رفت او سوی پسر؟
دید افتاده درین دشت بلا
درمیان خاک وخون ، بی دست وپا
تا نگه برآن تن صد چاک کرد
گرد وخاک ازچهره ای او پاک کرد
بوسه زد بر چهره ی نورانی اش
بوسه ها زد بر لب و پیشانی اش
کرد محزون او جوانان را صدا
تا برند او را کنار خیمه ها
بادلی از درد و غم ها بی قرار
با دوچشمی خون فشان و اشکبار
سینه ی سرد زمین را چاک کرد
جسم او را در میان خاک کرد



تعداد بازديد : 273
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 11:21
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف