بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د

بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د

بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د

بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د

بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د
بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که آن زن که نای و پای دویدن نداشت که با کاروان خسته به سمت چه می د

بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که

 

آن زن که نای و پای دویدن نداشت که

 

 

 

با کاروان خسته به سمت چه می دوید؟

 

هر قدر می دوید رسیدن نداشت که!

 

 

 

هر روز پر فراق ، پر از درد ، مثل شمع

 

می سوخت لحظه لحظه و دیدن نداشت که

 

 

 

آن چادری که کرد تیمم به خاک راه

 

کی از سرش کشید؟ کشیدن نداشت که!

 

 

 

هی ناله ، ناله ، ناله و فریاد و اشک و آه

 

هی مویه ، مویه ، مویه ، شنیدن نداشت که!

 

 

 

وقتی سر عزیز دلش روی نیزه رفت

 

حتی توان جامه دریدن نداشت که...

 

**

 

آن زن نگفته های دلش را به شام گفت

 

«آنجا که شهر ، گوش شنیدن نداشت که...»

***نیره قاسمی***

(گرمه)


تعداد بازديد : 95
سه شنبه 01 اسفند 1391 ساعت: 11:15
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف