تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
بالش شکسته بود ، پریدن نداشت که
آن زن که نای و پای دویدن نداشت که
با کاروان خسته به سمت چه می دوید؟
هر قدر می دوید رسیدن نداشت که!
هر روز پر فراق ، پر از درد ، مثل شمع
می سوخت لحظه لحظه و دیدن نداشت که
آن چادری که کرد تیمم به خاک راه
کی از سرش کشید؟ کشیدن نداشت که!
هی ناله ، ناله ، ناله و فریاد و اشک و آه
هی مویه ، مویه ، مویه ، شنیدن نداشت که!
وقتی سر عزیز دلش روی نیزه رفت
حتی توان جامه دریدن نداشت که...
**
آن زن نگفته های دلش را به شام گفت
«آنجا که شهر ، گوش شنیدن نداشت که...»
***نیره قاسمی***
(گرمه)
تعداد بازديد : 95
سه شنبه 01 اسفند 1391 ساعت: 11:15
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب