تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
![]()
|
عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت
آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت
حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد
تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت
نخلهای تشنه از تنهایی ات خم می شدند
تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت
ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهیان باید شنید
مرثیه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت
ای خدای زخمهای آشنا و ناگزیر
وحی تو شد "هل من ..." و یک قافله پیغمبرت
کوفه کوفه شرمساری مانده در تاریخ و باز
کربلا در کربلا ماییم و زخم پیکرت!
تعداد بازديد : 159
شنبه 14 بهمن 1391 ساعت: 10:25
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب