تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
سالار زينب(س)
تو سر نداري، من سر ِ رفتن ندارم
ماندي به رويِ خاك و عالم كربلا شد
بندِ دلم بودي و هر بندِ تن ِ تو
انگار جايِ گندم ِ ري آسيا شد
بي دردسر سرگرم سر بود و نشست و
آنقدر دست و پا زدي تا اينكه پا شد
يكبار بوسيدم گلويت را چگونه...
...جايِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد
زينب زمين خورده ولي تو سنگ خوردي
اين زخمها از ضربه هاي بي هوا شد
آتش ميان خيمه ي عباس افتاد
دستي كنار معجر من بي حيا شد
تو سر نداري دخترت معجر ندارد
يعني بريدند و كشيدند و جدا شد
(محمد امين سبكبار)
تعداد بازديد : 245
پنجشنبه 21 دی 1391 ساعت: 10:09
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب