محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو

محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو

محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو

محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو

محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو
محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
محرّم - ترکیب بند بانک اشعار اهل بیت (ع) اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در این سو

محرّم - ترکیب بند

اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته

گلی شکفته در این سوی کارزار نشسته

یکی از این سوی میدان به سجده می رود امشب

یکی از آن سو در مجلس قمار نشسته

چقدر نامه ی خسته، چقدر عهد شکسته

چقدر کوفه در این معرکه کنار نشسته!

فرات آب حیات نوادگان نبی نیست

اگر چه خیمه به خیمه در انتظار نشسته

حسین آینه دارست و خطبه هاش چراغ اند

دریغ بر دل نامردمان غبار نشسته

به گوش هوش یکی آفتاب را نشنیده

به انتظار صدا تیغ بی شمار نشسته

حسین با پسرانش وداع می کند امشب

چقدر سیب در آغوش این انار نشسته

غروب آمده، در این دیار، حضرت زینب -

به هر کجا بنشیند سر مزار نشسته

رسیده حضرت زهرا به قتلگاه، ببینند

دعای ساقی لب تشنگان به بار نشسته

رسیده خطبه ی آخر، معطّرست کلامت

چه آیه های قشنگی، سرت به نیزه سلامت

 

کجاست مادرت امشب که نوحه خوان تو باشد؟

شب ست و ماه نداری که هم زبان تو باشد

به دشت تیر فرستادی آخرین نفست را

که اولین تن افتاده نوجوان تو باشد

یگانه بانوی غربت، کدام مرثیه امشب

قرار بوده فرازی ز داستان تو باشد؟

ادامه ی در و دیوار و دست بسته ی مولاست

چهل سری که نشان برادران تو باشد

تو آفریده شدی تا به رسم مرثیه خوانی

هزار روضه ی مکشوف در جهان تو باشد

تو ایستادی و فرمودی عشق راه غریبی ست

که هر چه غم برسد شرح امتحان تو باشد

شکوه صبر تو ایوب را به سجده کشیده

که هر چه کوه در این راه ناتوان تو باشد

چه عاشقانه ی سرخی ست کاروان اسیران

سری که بر سر نی صاحب الزمان تو باشد

نشسته ای لب گودال، آفتاب ببینی

عجیب نیست که در خاک آسمان تو باشد

بخوان که خطبه ی تو آفتاب آل رسول ست

کنون صدای علی تیر در کمان تو باشد

دو گل به دشت فرستاده، این نهایت عشق ست

انیس گریه ی زهراست، خطبه خوان دمشق ست

 

بگو مدینه بگرید به آیه های گواهت

به گیسوان سپید و به روزگار سیاهت

زنی تو، آینه ی جان، نه روضه خوان، نه پریشان

که چشم های علمدار خیمه داده پناهت

در این دیار که شب زنده دارها نگران اند

به دشت خیره شوی غصّه می رسد به نگاهت

به جای موج به موج فرات سر به گریبان

دریغ، شام غریبان نشسته اشک به راهت

اگر چه حال علمدار دست داده به دریا

اگر چه مشک بریزد نمی رسند به ماهت

تو خطبه خواندی و از پشت پرده شور به پا شد

گدا شدند همه در حریم حضرت شاهت

کتاب نور و پیمبر، نسیم جاری کوثر

چه عاشقانه به سامان رسید خیل سپاهت

بریز حضرت کلثوم، رود رود غمت را

بسوزد عاقبت این سرزمین به آتش آهت

نشان مادر و دختر همیشه چادر خاکی ست

غم تو و غم زهرا چقدر داشت شباهت

خدا عنان زمین را دوباره بسته به منبر

که میوه ی علی و فاطمه نشسته به منبر

 

رسیده قصّه به جایی که صحن مسجد شام ست

علی نشسته به منبر، یزید! کار تمام ست

علی همان که جوان و علی همان که رشیدست

علی همان که امیر و علی همان که امام ست

چراغ راه یتیمان و تکیه گاه اسیران

کسی که زمزمه هایش ترانه های قیام ست

به کوچه های مدینه رسیده سینه به سینه

که سجده گاه علی خانقاه اهل مرام ست

علی نشسته به منبر، بگوید از غم حیدر

دوباره عطر عبایش ربوده هر چه مشام ست

بقیع، خانه ی امنی برای آل علی نیست

ولی همیشه هوایش سلامتی و سلام ست

که سجده گاه علی خیمه گاه امن الهی

به روی عشق حلال و به روی عقل حرام ست

کجاست کوفه، چه شهری؟! دهی ست خیر ندیده

دهی که ننگ خریده، دهی که در پی نام ست

به لطف شوکت مختار و حکمت تو عیان شد

که در مقابل بیگانه انتقام به کام ست

صحیفه ای که تو داری، ورق ورق خُم مستی ست

اگر سبوی تو باشد چه احتیاج به جام ست؟

سرت به نیزه نچرخیده، باغ زنده بماند

همیشه شام غریبان، چراغ زنده بماند

 

تو آفریده شدی مرد انقلاب بمانی

که تشنه راوی دیدار ماه و آب بمانی

مدینه قصّه شنیدی و مکّه غصّه چشیدی

به عشق حضرت خورشید در رکاب بمانی

به چند سالگی ات نیزه ها اجازه ندادند

در انتظار تماشای بوتراب بمانی

به کربلا که رسیدی امام گفت: محمّد!

ببین چه می شود امشب، مباد خواب بمانی

سؤال بود برایت، علی اصغر تشنه

که تیر حرمله نگذاشت بی جواب بمانی

چقدر بال کبوتر، چقدر لاله ی پرپر

خدا نخواست در این باغچه گلاب بمانی

خدا نخواست که از خوشه ها به خاک بیفتی

قرار بود که در خمره ها شراب بمانی

اسیر کوفه و شامی، تو کودکی و امامی

سزاست خطبه بخوانی و آفتاب بمانی

گل شبیه پیمبر، تو سوگوار منایی

بناست در غم این درد بی حساب بمانی

تو آفریده شدی انقلاب زنده بماند

تو آفریده شدی آب آسیاب بمانی

جهان قرار شده در حرم غبار تو باشد

زیارتی که بخواند به افتخار تو باشد

 

شاعر: امیرعلی سلیمانی


تعداد بازديد : 345
جمعه 17 آذر 1391 ساعت: 12:10
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف