اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی

اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی

اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی

اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی

اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی
اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شام غریبان – داود رحیمی زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی رضا شدی به رضای خدا و خندیدی عزی

اشعار شام غریبان – داود رحیمی

 

زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی

رضا شدی به رضای خدا و خندیدی

 

عزیز من چه لباسی است بر تنت کردی؟

 به جای گل پر نیزه است اینکه پوشیدی

 

تمام هستیِمان را عدو به غارت برد

 مرا به دست که دادی که تخت خوابیدی؟

 

سرت که رفت تنت ماند و نعل این اسبان

کبود مثل شبی، چون جدا ز خورشیدی

 

شدی تجلی حق و حکایت موسی

خدا به جسم تو تابید و بعد پاشیدی

 

زمین کِنِس شد و یک قطره هم نزد بالا

چقدر پا به زمین زیر تیغ کوبیدی!

 

تمام دشت تنش را به جسم تو مالید

 به دست نعل خودت را به دشت بخشیدی

 

و تیغ هم ادبش کار دستمان داده

مصیبتی شده این حنجری که بوسیدی!

 

داود رحیمی

 


تعداد بازديد : 393
شنبه 04 آذر 1391 ساعت: 11:55
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف