اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی لابلای آن شلوغيها عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت آنكه آخرسر تو را ا

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی

 

لابلای آن شلوغيها

 

عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت

آنكه آخرسر تو را از ما گرفت

 

همره خود دشنه ای آورده بود

در همان دم ماجرا بالا گرفت

 

پنجه بر گيسوی تو انداخت و

از همان پشت سرت سر را گرفت

 

چشمهايت چون دهانت باز شد

گردنت را با دو دستش تا گرفت

 

تا صدای ناله ات را نشنود

گوش خود را زينب كبری گرفت

 

هستی و دار و ندارش بودی و

خنجری از او تو را يكجا گرفت

 

لابلای آن شلوغيها ، بگو

چشم زهرا را كسی آيا گرفت

 

محسن مهدوی


تعداد بازديد : 456
شنبه 04 آذر 1391 ساعت: 11:54
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف