اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می

اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می

اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می

اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می

اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می
اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک در خداحافظی اش سیل حرم را می برد راه می رفت و همه چشم ترم را می

اشعار شب هشتم محرم – علیرضا لک

 

در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

 

نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

دست غم نور چراغ سحرم را می برد

 

سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

 

یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

 

سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

 

تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

 

چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

 

علیرضا لک


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 02 آذر 1391 ساعت: 9:04
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف