تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
يا قاسم ابن الحسن (ع)
امان ز لحظه يِ آخر كه دست و پا مي زد
عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
امان ز تشگي و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهر ِ داغ ِ دلش را به كربلا مي زد
نفس كشيدن اين گل چقدر سنگين بود
وَ نعل اسب به رويش چه بوسه ها مي زد
عجيب نيست كه قدش چو قد سقا شد
ز بسكه بر بدنش خصم نيزه جا مي زد
هر آنكه بود در آنجا تن ِ يتيمش را
به روي خاكِ زمين يا كشيد يا مي زد
به زير ِ سُمِّ ستوران كمي ز آهش ماند
به راهِ آمدنِ مادرش نگاهش ماند
(شاعرش را نميشناسم)
تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 18 آبان 1391 ساعت: 14:24
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب