|
عاقبت، آن دلبر دلخواهم از دستم گرفتي رهنما و رهبر و همراهم از دستم گرفتي
يادگار مرتضي و، جانشين مجتبي را يار همراز و، دليل راهم از دستم گرفتي
در جوار مدفن زهرا، چه خوش آسوده بودم جان پناه و، آن عبادتگاهم از دستم گرفتي
مسکن خود ساختم، در کربلا چون خيمه اي را باز هم، آن خيمه و خرگاهم از دستم گرفتي
ياد بود احمد از ديدار اکبر تازه مي شد ليکن آن شبه رسول اللهم از دستم گرفتي
نقش سيماي حسن، بر چهرة قاسم عيان بود حق نما، آئينة دلخواهم از دستم گرفتي
تيره شد روز من و، شام سياهم شد نمايان در کنار علقمه، چون ما هم از دستم گرفتي
ز آن عزيزانم، نماند آخر بغير از اصغر من تا به دست حرمله، او را هم از دستم گرفتي
اي ستمگر، هستيم را، گر همه تاراج کردي کي جلال و اقتدار و، جاهم از دستم گرفتي
نيست اشکم، تا بگريم، نيست آهم تا برآرم بسکه دادي غصه، اشک و آهم از دستم گرفتي...
نام شاعر:حبيب چايچيان
تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 14:39
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)