|
ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت !
وی غریبی که به صحرای بلا شد وطنت !
ننمود از غم خود ناله به دوران ، ایّوب
یاد می کرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت
کرد یعقوب فراموش ز یوسف روزی
که چو اکبر گلی افتاد به خاک از چمنت
به جز از آب چه کردی طلب ؟ ای شاه ! که خصم
کُشدت تشنه و گوشی ندهد بر سخنت
به تو ای تشنه ! نداد آب ، مگر خصم ندید ؟
کز عطش ، دود رَوَد جای نفس از دهنت
بود تقصیر تو شاها ! چه ؟ که بعد از کشتن
نرم سازند ز ضرب سُم مرکب ، بدنت
بر تو ، ای یوسف گم گشته ! ز ضرب سُم اسب
تن کجا ماند ؟ که گویند چه شد پیرُهنت
ای سلیمان زمان ! کی بُوَد این ظلم روا ؟
بهر انگشتری ، انگشت بُرَد اهرمنت
کفنی کاش در آن دشت بُدی زینب را !
تا که از راه محبُت بنمودی کفنت
شد قبا ، پیروهن صبر به تن "جودی" را
تا زتن کرد برون ، خصم لعین پیروهنت
تعداد بازديد : 193
پنجشنبه 13 مهر 1391 ساعت: 11:50
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)