تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بی کرانه شد
آیینه بود و خورد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد
یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد
آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعه ای نگاه از اینجا روانه شد
عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد
آن گیسویی که باد صبا صبح شانه کرد
با دستهای گرم پدر ظهر شانه شد
او یک قصیده بود ، که در ذهن روزگار
مضمونِ نابِ یک غزل عاشقانه شد
تعداد بازديد : 283
سه شنبه 28 شهریور 1391 ساعت: 11:34
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب