تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
گفتند که خورشیدتان ازآسمان کم شد
آن صبح تلخی که خبرآمد محرم شد
آن صبح تلخی که گلوها صوت قرآن داشت
در کوچه ها ظهر محرم ها مجسم شد
پیراهن مشکی به تن هامان چه می آمد
آن روز ها که بر سر ما خاک عالم شد
دیدم پدر فریاد می زد ناله خود را
و مادرم دل مویه هایش کم کمک بم شد
دیدم که روی دست مردم آسمان می رفت
دیدم که مرگ آرزوهامان مسلم شد
هر روزنامه شرحی از داغش به ما می داد
داعی که بر دل هایمان دیگر متمم شد
از کودکی تا حال من لبخند او جاری ست
مردی که رفت و عکس او در قاب خاتم شد
تعداد بازديد : 147
جمعه 10 شهریور 1391 ساعت: 6:54
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب