از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ

از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ

از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ

از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ

از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ
از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از درد نگوئید که درمان آمد سردار سپاهیان قرآن آمد بیهوده در خانه ی بیگانه نزن با ما سخن از شمعیُّ

از درد نگوئید که درمان آمد

سردار سپاهیان قرآن آمد

بیهوده در خانه ی بیگانه نزن

با ما سخن از شمعیُّ و پروانه نزن

عشقی که برازنده ی ما و دل ماست

وَالله که در قافله ی کرب و بلاست

صد شکر که از عشق حرم بی تابم

پیوسته اسیر کرم اربابم

ارباب که خشنود شود خوشحالم

دیوانه ام و به این جنون می بالم

دیوانه ی لبخند گل یاسم من

بیچاره ی یک نگاه عبّاسم من

در سینه ی من گرفته مأوا احساس

قلبم شده با عشق تو بیت العبّاس

در خانه ی خود قدم بزن شاه وفا

بر سینه ی نوکرت بده شور و صفا

تو مَظهر ایثاریُّ و من اهل نیاز

تو قبله ی عشقیُّ و منم گرم نماز

شمشیر علی در کف تو دیدنی است

بازوی علی وار تو بوسیدنی است

در روز ولادت تو ای شیر مَصاف

قنداق تو بود و سر دلدار و طواف

وا شد لب مادر تو یا حیدر گفت

در گوشت علی روضه ای از مادر گفت

خونهای رگ غیرت تو می جوشید

بغض فدکی در نظرت می شد دید

در مدرسه ی شیر خدا شیر شدی

استاد نبرد و دم تکبیر شدی

تمرین تو در معرکه هم بود سَوا

بی دست شدی سوار اسبت آقا

بی بی نگرانت شد  و علّت جویا

فرمود امیر ماجراهای تو را

عبّاس نیامده برای صِفــّین

عبّاس پدیده ایست مخصوص حسین

این قصِّه گذشت و شب عاشورا شد

هنگام تقاص غصِّه ی زهرا شد

پایش به رکاب زد زمین می لرزید

با هر رَجزش لشکر کین می لرزید

با گریه ی خیمه مشک خالی برداشت

با اشک سکینه تا خود ِ علقمه تاخت

وقتی که بریده شد دو دست ساقی

وقتی رمقی نبود در تن باقی

وقتی یـــَل ِ لشکر اباعبدالله

با صورتش افتاد به خاک صحرا

بر ماه که نقش عشق حکــّاکی شد

قالیِّ گل لاله ی دین خاکی شد

شد زائر مادری که قدِّی تا داشت

از لعل اباالفضل أخا أدرک خواست

عبّاس مسیری به سوی دلدار است

یک فاطمیِّه روضه ی وصل یار است

حالا که سرود بزم ما از سقـــّاست

اینجا شده کربلا و زائر آقاست

 شاعر: حسين ايماني


تعداد بازديد : 207
دوشنبه 06 شهریور 1391 ساعت: 8:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف