انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق
انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت

در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت

 

جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

آن تن که در میان بیابان کفن نداشت

 

رد و نشان تیر به جسمت زیاد بود

طوری که جسم جای برای زدن نداشت

 

می دید خواهری که به گودی قتله گاه

جسم حسین فاطمه سر داشت، تن نداشت

***

بی خود نبود زینب کبری نمی شناخت

جسمت به غیر تیر کفن در بدن نداشت

شاعر: مسعود یوسف پور


تعداد بازديد : 171
دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت: 12:59
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف