شب اول محرم مسلم ع - 5

شب اول محرم مسلم ع - 5

شب اول محرم مسلم ع - 5

شب اول محرم مسلم ع - 5

شب اول محرم مسلم ع - 5
شب اول محرم مسلم ع - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت مسلم بن عقیل(ع) به کـوفـه هیـچ کسی یـار و یاور من نیست به غیـر گَـرد غـریبی مـرا به دامن نیست تمـام شهـر پُر از ظلمـت وغــم ودرد است که

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

به کـوفـه هیـچ کسی یـار و یاور من نیست

به غیـر گَـرد غـریبی مـرا به دامن نیست

تمـام شهـر پُر از ظلمـت وغــم ودرد است

که از امید چـراغی به کـوفه روشن نیست

ز راه طی شــده، ای رهبــر مبیـن بـرگـرد

که راه کوفه پُر از رهزن است و ایمن نیست

ز بیــم آمــدنـت اضطـــراب دارم مــن

وگرنه ترس ز شمشیـرهای دشمن نیست

بـه بـاغبـانی ایـن بــاغ بی بهــار میــا

که خـار را بـه سرانـدیشۀ شکفتن نیست

میـا کـه کــوفـه بـود غـرق حیله و نیرنگ

فضـای کوفه فضای نفس کشیدن نیست

به سنگساری من گرچه سخت می کوشنـد

ولیـک آینـــه را بیمی از شکستـن نیست

گـرفتــه بغض گلــوی مــرا و معــذورم

به پاس غُـربت تو گـر مجـال شیـون نیست

اگــر پیــام بـه بـال صبــا فــرستــادم

دگر امیـد بـه سـوی تو بـاز گشتن نیست

سـزاست بنــدۀ زور و زر و ستــم گــردد

هرآن که طوق ولای تواش بگردن نیست

به سـوی دوست«وفائی» تو بـال دل واکن

بر این حـریـم تو را گرکه پای رفتن نیست

 

سید هاشم وفایی

 


تعداد بازديد : 127
جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) وقتی نفس از سینه ی بی تاب افتاد با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست انگار بعد از فاطمه ای

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

وقتی نفس از سینه ی بی تاب افتاد   

با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد   

دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست  

 انگار بعد از فاطمه این باب افتاد  

سنگ صبوری نیست اینجاها برایم  

هر کوچه را گشتم ولی نایاب افتاد  

مهمان رسیدم حال و روزم این چنین شد  

با یاد زینب از دوچشمم خواب افتاد  

هرکس که بیعت داشت ، زخمی کاری ام زد  

از پیکرم دیگر توان و تاب افتاد  

وقت وداع با چشم ، عکسی را گرفتم  

از روی تو حالا ترک بر قاب افتاد  

اینجا هزاران گرز آوردند، یاد  

پیشانی مردی که در محراب افتاد  

دیشب سر دروازه ی این شهر بی درد

ناگاه چشمم بر دوتا قلاب افتاد

شکر خدا این پاره ی لب آبرو داد

وقتی که دندانم درون آب افتاد

فهمیدم اینجا ذبح ، رسم خویش دارد

تا از کفم این کاسه ی خوناب افتاد

انگار که در جمعیت گمگشته ای داشت

جسمی که سوی عده ای قصاب افتاد

این سرنوشتش شد سلامی نیمه کاره

یک جسم بی سر ماند و تیزیه قناره...

 

 

حبیب نیازی

 


تعداد بازديد : 178
جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 15:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) این شهر را با تیغ و خنجر می شناسند با مـردم نفرین حیـدر می شناسند با مردمی دنیا طَلب كه دین حَراجند یوسف فروشند و فقط ز�

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

این شهر را با تیغ و خنجر می شناسند

با مـردم نفرین حیـدر  می شناسند

با مردمی دنیا طَلب كه دین حَراجند

یوسف فروشند و فقط زر می شناسند

فُتوایِ قتـلِ خارجی ها مُهر خورده

اینجا تـو را با اسم، كمتر می شناسند

جمعند مُشتی گرگ خویِ قَدر نشناس

این طایفه كِی قدرِ گوهر می شناسند

این نان به نرخِ روز خورها تازگی ها

آهنگران را با خـدا تـر می شناسند

از چیـدمان سنگ ها بـر بام پیداست

پـر تـاب را از بـام بهتر می شناسند

از ضربِ شصتِ حـرمله تمجید كردند

این تیرها را خوب دیـگر می شناسند

كعبِ نِی­اش هر چند معروف است امّا

ایـن شهر را بـا بستنِ پَر می شناسند

از بـاغ های سبـزشـان تنـهای تنها

هر شاخه ای كه خیزران تر می شناسند

بـا مردمِ بی معرفت هر چـه بخواهی

تـرفنـدِ جنـگِ نـا برابر می شناسند

وقـتِ شكستـن سینه و پـهلوست اَرحج

وقتِ بـریـدن بـازو و سر می شنـاسند

هـنـگامِ غـارت رو سری را می پسندند

در شـعـله هـا یغماگری را  می پسندند

تـا هست آقـا راهِ چاره زود برگرد

از ایـن مسیرِ پُر شراره زود بـرگرد

در آسمـانِ غیرت و مردی این شهر

حتی دریغ از یك ستاره، زود برگرد

انـگار می جوشد بـرای پیـشوازت

تیغ و سنان از هر كناره زود بـرگرد

تا پُر نكرده هلهله بـر اشكِ زینب

جای اذان را در مِنـاره زود برگرد

نـرخِ كنیز ایـن روزهـا بالا كشیده

نرخِ گلویِ شیر خـواره، زود بـرگرد

تـا از وِقـارِ دختـرانت كـم نكرده

زنجیـرهای بی قَـواره زود بـرگرد

ای وای از این چاكِ دهن هایی كه باز است

از طعنه های بی شماره زود بـرگرد

لبهای خشكم را كه بر هم دوخت شمشیر

هر لحظه گفتم بـا اشاره زود بـرگرد

بـا دستـهای بسته بـی سر بینِ مردم

افـتـادم از دارالامـاره زود بـرگرد

با ریـسمان روی زمین گاهی كشاندند

گاهـی هـم آویـزِ قناره زود بـرگرد

دروازه­ی كـوفـه ز پـا بـر دارِ غربت

می خوانم از رگ های پاره زود برگرد

علیرضا شریف

 


تعداد بازديد : 62
جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 15:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) به نام حضرت مسلم ثنا کنم آغاز که سیدالشهداء راست اوّلین سرباز بخاک تربت او سجده می برم به نماز حریم اوست مرا قبله گاه ر�

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

به نام حضرت مسلم ثنا کنم آغاز

که سیدالشهداء راست اوّلین سرباز

بخاک تربت او سجده می برم به نماز

حریم اوست مرا قبله گاه راز و نیاز

عقیده ام بجز این نیست در مسیر ولا

چه خاک تُربت مسلم چه خاک کرب و بلا

کسی که بود سراپا حقیقت ایمان

کسی که گشت زخونش مرّوج قرآن

کسی که دست زجان شست در ره جانان

کسی که زائر قبرش بُود امام زمان

کسی که پیشتر از موسم ولادت او

گریست چشم نبی، در غم شهادت او

فدای حق شده و بعد از هزار و سیصد سال

هنوز زندگیش را بود شکوه و جلال

رسد، ندای رسایش به گوش در همه حال

که ای تمام خلایق به قادر متعال

زجان گذشتن ما خاندان سعادت ماست

بنای ما همه در سایه، شهادت ماست

به منطقی که بسی جاودانه خواهد بود

لبان شسته به خون را زهم چو غنچه گشود

به خون پاک شهیدان عشق خواند درود

بخلق کور و کر کوفه اینچنین فرمود:

که ای به ملک خدا بر ستمگران بنده

بشر ز ننگ شما تا ابد سرافکنده

شما که بهر بدن جان خویش را کشتید

بپاس کافر، ایمان خویش را کشتید

به حفظ ظالم، وجدان خویش را کشتید

به حکم دشمن، مهمان خویش را کشتید

شما که عهد خدا و رسول بگسستید

شما که دل به یزید شراب خور بستید

به آن نمازگزارِ به سجده گشته شهید

به آتشین سخنان ابوذرِ تبعید

بخون زندۀ عمّار کُشتۀ توحید

امام من که بود مظهر خدای مجید

پیام داده که تسلیم دست خصم مشو

فراز دار برو، زیر بار ظلم مَرو

به آیه آیۀ قرآن به مصطفی سوگند

به جان پاک پیمبر به مرتضی سوگند

به اشک دیدۀ زهرا به مجتبی سوگند

بخون پاک شهیدان کربلا سوگند

که این شعار شهیدان راه ایمان است

سکوت پیش ستمگر خلاف قرآن است

شما که جمله به حبل خدای چنگ زدید

چرا به دامن خود لکّه های ننگ زدید

چرا به پیکر مهمان خویش سنگ زدید

ز خون به چهره‌اش از ضرب سنگ رنگ زدید

زنانتان به پذیرائیم چو برخیزند

بجای گل همه آتش به فرق من ریزند

به کوفه ای که شما غرق ذّلتید در آن

به کوفه‌ای که در آن از شرف نمانده نشان

به کوفه ای که کند کفر جلوۀ ایمان

به کوفه ای که بود گرگ را لباس شبان

نفس کشیدن در خاک آن سیه روزی است

برای مردم آزاده مرگ، پیروزی است

نسیم آورد از شهر مکّه بوی حسین

فراز بامم و چشمم بُود به سوی حسین

که وقت مرگ ببینم رخ نکوی حسین

نگاه داشته ام جان در آرزوی حسین

عزیز فاطمه از درآ، به دیدۀ من

تا بپای تو اُفتد سر بُریده من

نوشته بودمت ای آفتاب برج کمال

که کوفیان همه کردند از من استقبال

ولی تمام شکستند عهد خود به جِدال

جدا شدند ز من از طریق کفر و ظلال

خدا گواست که دیشب زنی پناهم داد

چو دید خانه ندارم به خانه راهم داد

چه اشکها که به یاد تو ریختم دیشب

چه رازها که عیان با تو داشتم بر لب

به سوی کوفه میا ای بزرگ آیت ربّ

که خون چکد به عزایت ز دیدۀ زینب

میا به کوفه که این قوم بی خبر ز خدا

به پیش چشم عزیزان سرت کنند جدا

به پای کاخ ستم فوج فوج عدوانش

یکی بگفت: شکستیم عهد و پیمانش

یکی بگفت: مبادا کنند قربانش

یکی بگفت: که شاید برند زندانش

بگوش بود در آنجا ز هر دری سخنی

که شد ز بام سرازیر نازنین بدنی

ندیده دیده خدایا که ناز بین مهمان

سرش به بام و تنش در محلّ قصّابان

دو ماه پاره او در میانۀ زندان

عزا گرفته نهانی ز چشم زندانبان

ستاره ریخته «میثم» ز آسمان بَصَر

بیاد آن پدر و اشک چشم آن دو پسر

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 74
جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 14:58
نویسنده:
نظرات(0)
عرفه... عرفاتیان عالم خبر از سپیده دارم گل شبنمی پی گل ز سرشک دیده دارم به طلوع محشر حق ز جمال دلبر حق مه پرتو افکنی در افق سپیده دارم �

  عرفه...

 عرفاتیان عالم خبر از سپیده دارم

 گل شبنمی پی گل ز سرشک دیده دارم

 

به طلوع محشر حق ز جمال دلبر حق

 مه پرتو افکنی در افق سپیده دارم

  

پی جلوه ای خدایی پی یار کربلایی

 ز فضای خودستایی دل و جان رمیده دارم

 
 

برود دلم اسیری پی مرکب امیری

 که به شوق او وجودی به جنون رسیده دارم

 

پی خیمه ی نگارم پی یار گلعذارم

 شده ام کبوتر غم دل پر کشیده دارم

 

ز ستارگان کویش ز فدائیان رویش

 چه کنک کند حسابم سر آن جریده دارم

 

 ز حیات جاودانه ز بهار عاشقانه

 سخن از نسیم عشقی که به دل وزیده دارم

  

ز چفیه های پر خون ز بسیجیان مجنون

 سخن از کبوتران ز قفس رهیده دارم

 

تب معرفت ندارم سر عافیت ندارم

 به جهاد انتظار علوی عقیده دارم

 

 نه ز دلبر دل آرا که ز جاهلان دنیا

 ز معاندان غافل گله ها عدیده دارم

 

عرفات سینه خون شد حرم از حرم برون شد

 عرفات بی ولایت ؟! غم این پدیده دارم

 

 عرفات سینه ی من حرم و مدینه ی من

   طلب ظهورت ای جان ز گل شهیده دارم

 

سید محمد میر هاشمی


تعداد بازديد : 75
دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت: 14:25
نویسنده:
نظرات(1)
سفیر حسین... من موذن غربت بر مناره ی عشقم در سپهر تنهایی تک ستاره ی عشقم سینه ای شرربارم حسرتی دل آزارم چشم مانده در راهم در نظاره ی عشقم �

سفیر حسین...

من موذن غربت بر مناره ی عشقم

در سپهر تنهایی تک ستاره ی عشقم

 

سینه ای شرربارم حسرتی دل آزارم

چشم مانده در راهم در نظاره ی عشقم

 

کوفه ای به خون تشنه در به در به دنبالم

می کشد سوی دارم استخاره ی عشقم

 

سرخی لبم گوید مست باده ی نابم

لاله ام ولی پرپر از اشاره ی عشقم

 

آه اگر کشم ، کوفه بین شعله می سوزد

بارقه فرو ریزد از شراره ی عشقم

 

دار عاشقان باشد مهد وصل جانانه

یاد طفل عطشان گاهواره ی عشقم

 

ای حرم میا کوفه حرمتت نمی ماند

الحذر ز چاه غم ای تو چاره ی عشقم

 

سید محمد میر هاشمی


تعداد بازديد : 81
دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت: 14:24
نویسنده:
نظرات(1)
یا مسلم ابن عقیل... در شرار غم خلیلم مسلمم کوفیان پور عقیلم مسلمم میهمانم ، میزبانم غم شده بی کسی با قلب من همدم شده صید غربت بین دام کوف�

یا مسلم ابن عقیل...

 

 در شرار غم خلیلم مسلمم

کوفیان پور عقیلم مسلمم

 

میهمانم ، میزبانم غم شده

بی کسی با قلب من همدم شده

 

صید غربت بین دام کوفه ام

دلشکسته از مرام کوفه ام

 

غربت دیرینه را حس می کنم

در شب غم کینه را حس میکنم

 

کوفیان آئینه ها را مشکنید

حرمت آدینه ها را مشکنید

 

کینه با قرآن ندارد افتخار

کشتن مهمان ندارد افتخار

 

تا ابد نام شما بی ننگ نیست

خسته ام من احتیاج سنگ نیست

 

با غریب و خسته همدردی چه شد ؟

سنگزن ها پس جوانمردی چه شد ؟

 

سینه می سازم سپر پس تیر کو ؟

من حسینی مذهبم تکفیر کو ؟

 

از تب عشقم کسی آگاه نیست

با دلم جز سایه ام همراه نیست

 

چون علی در دام کوفه مانده ام

در خزانی بی شکوفه مانده ام

 

در حصار کوچه های سرد شهر

مانده ام با مردم نامرد شهر

 

کوفه یکسر رو بگرداند ز من

ماه هم رخساره پوشاند ز من

 

آسمان کوفه بی کوکب بود

شرح حال ماتم زینب بود

 

کوچه گردم ، گرد راه دلبرم

آرزومند نگاه دلبرم

 

همچو میثم دار می خواهد دلم

لذبت دیدار می خواهد دلم

 

عالمی را درس ایمان می دهم

دم ز جانان می زنم جان می دهم

 

سید محمد میر هاشمی


تعداد بازديد : 123
دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت: 14:24
نویسنده:
نظرات(0)
حنای بی رنگ عرصه به سفیرِ تو حسین تنگ شده این کوفه حنایش همه بی رنگ شده بر کشتنِ تو ، شمرِ پلیـد و ملعـون با خولی و با سنان هماهنگ شده حمید رضا �

حنای بی رنگ
عرصه به سفیرِ تو حسین تنگ شده
این کوفه حنایش همه بی رنگ شده
بر کشتنِ تو ، شمرِ پلیـد و ملعـون
با خولی و با سنان هماهنگ شده
حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 98
یکشنبه 12 مرداد 1393 ساعت: 13:23
نویسنده:
نظرات(0)
کاش می شد خبرم نزد تو آقا برسد خبر تشنگی کوزه به دریا برسد کاش می شد که نیایی پسر شیر خدا تلخ خواهد شد اگر زینبت اینجا برسد در پی دوستی حر�

کاش می شد خبرم نزد تو آقا برسد

خبر تشنگی کوزه به دریا برسد

 

کاش می شد که نیایی پسر شیر خدا

تلخ خواهد شد اگر زینبت اینجا برسد

 

در پی دوستی حرمله با حرمله ها

سند غارت گهواره به امضا برسد

 

با هجومی که من امروز از اینها دیدم

روز سختی است اگر غارت فردا برسد

 

نگرانم به خداوند چنین می گویم

نکند آتش پیکان به زن ها برسد

 

شهر جز جانی و قتال  ندارد برگرد

خواهرت طاقت گودال ندارد برگرد

 

 


تعداد بازديد : 179
سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 0:58
نویسنده:
نظرات(0)
سر بازار و ازدحام از من کینه ی شهر انتقام از من خواهرت را فقط تو بگردان هرچه سنگ است روی بام از من ** بغض مردانه ی صدا از من هرچه توهین و ناسز�

سر بازار و ازدحام از من

کینه ی شهر انتقام از من

خواهرت را فقط تو بگردان

هرچه سنگ است روی بام از من

**

بغض مردانه ی صدا از من

هرچه توهین و ناسزا از من

به غرور رقیه بر نخورد

کم محلی کوچه ها از من

**

این شب بی ستاره از مسلم

جگر پاره پاره از مسلم

سر اکبر به نیزه ها نرود

سر دارالاماره از مسلم

**

آخر کار قائله از من

ریسمان ،بند ،سلسله از من

خار در پای دخترت نرود

آن سه تا تیر حرمله از من

**

بر سر شانه کوه غم از من

زخم خوردن زیاد و کم از من

تو سلامت مدینه برگردی

خنجر کند و شمر هم از من

**

هرچه دارد هزینه از مسلم

پای سنگین کینه از مسلم

زینت شانه های پیغمبر

نفس تنگ سینه از مسلم

**

بزن آتش که خرمنش با من

از دهن نیزه خوردنش با من

تو نخی از عبات کم نشود

بی کفن ماندن تنش با من

**

بعد من ناله ی حرم با تو

بی قراری دخترم با تو

به پر بسته ام نگاه نکن

سر دروازه میپرم با تو

**

بعد من اصل ماجرا با تو

دردها با تو کربلا با تو

سهم من بود گردن کوفه

ته گودال و چکمه ها با تو

**

بعد من رنج همسفر با توست

سر نی گریه تا سحر با توست

به زمین خوردنم صدایش ماند

انعکاسش به طشت زر با توست

**

قسمت تلخ داستان با تو

شام غم پس حسین جان با تو

من که چیزی نمانده از لب هام

زحمت چوب خیزران با تو


تعداد بازديد : 127
سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 0:57
نویسنده:
نظرات(0)
بنویسید مرا یار حسین کشته و مرده ی دیدار حسین اولین بی سر بازار حسین مسلم کوفه ،علمدار حسین او دلش خواست سفیرش باشم من دلم خواست اسیرش با�

بنویسید مرا یار حسین

کشته و مرده ی دیدار حسین

اولین بی سر بازار حسین

مسلم کوفه ،علمدار حسین

 

او دلش خواست سفیرش باشم

من دلم خواست اسیرش باشم

 

تکه تکه بدنم گفت نیا

پاره ی پیرهنم گفت نیا

به سر میخ تنم گفت نیا

خاک و خون دهنم گفت نیا

 

کاروانت نشود سرگردان

به مدینه همه را برگردان

 

ترسم از گمشدن دخترهاست

ترسم از سوختن معجرهاست

ترسم از وا شدن زیور هاست

ترسم از غارت انگشترهاست

 

حرمله نقشه کشیده ست حسین

دو سه تا تیر خریده ست حسین

 

شرر ای کاش به جانت نزنند

نیزه ها سر به دهانت نزنند

کوفیان زخم زبانت نزنند

وای سیلی به زنانت نزنند

 

پیش زینب بدنت را نکشند

گرگ ها پیرهنت را نکشند


تعداد بازديد : 127
سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 0:57
نویسنده:
نظرات(0)
این عاقبتِ من که عزیز آمده بودم ای کاش در این شهر کسی خار نیاید

این عاقبتِ من که عزیز آمده بودم   

ای کاش در این شهر کسی خار نیاید

 


تعداد بازديد : 250
سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 0:56
نویسنده:
نظرات(2)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) باور نمی کردم گذرها را ببندند من را که می بینند درها را ببندند خورشید بودم زیر نور ماه رفتم جان خودت تا صبح خیلی راه رفت�

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

باور نمی کردم گذرها را ببندند

من را که می بینند درها را ببندند

خورشید بودم زیر نور ماه رفتم

جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم

در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم

این چند شب یک خواب راحت هم نکردم

من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت

این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت

امروز جان دادم اگر جانت سلامت

دندان من افتاد دندانت سلامت

حالا که می آیی کفن بردار حتما

ای یوسف من پیرهن بردار حتما

حالا که می آیی ستاره کم بیاور

با دخترانت گوشواره کم بیاور

حیرانم اما هیچکس حیران من نیست

باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست

اینجا برای خیزران لب را نیاری

آقا خدا ناکرده زینب را نیاری

اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟

پرده نشینان طاقت بازار دارند؟

من راضی ام انگشتر من را بگیرند

وقت کنیزی دختر من را بگیرند

اینجا برای نعل پا دارند آنقدر

کنج تنور خانه جا دارند آنقدر

مهر و وفا که نه جفا دارند، اما

اینجا کفن نه بوریا دارند اما

باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد

حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد

 


تعداد بازديد : 161
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:31
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) یاكریم غریب این شهرم که جدا مانده ام ز لانۀ خود کوچه گرد غریبم و راهم ندهد هیچکس به خانۀ خود سر دارالاماره ام اما چشم

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

یاكریم غریب این شهرم

که جدا مانده ام ز لانۀ خود

کوچه گرد غریبم و راهم

ندهد هیچکس به خانۀ خود

 

سر دارالاماره ام اما

چشم هایم هنوز منتظر است

سر دارالاماره می بینم

کاروانی غریب در به در است

 

به سلامی که بر همه گفتم

کس جوابی نداد در این شهر

غیر طوعه کسی به دستانم

ظرف آبی نداد در این شهر

 

از دل دشت های تفتیده

حال و روزم ببین بیا برگرد

جان طفلانِ من به کوفه میا

جان ام البنین بیا برگرد

 

همه چشم انتظار تو اینجا

همه سر گرم تیر یا نیزه

همه مشتاق دیدنت اما

با کمان و سنان و با نیزه

 

پیر زن ها و پیر مردانش

شده مشغول خیزران سازی

کودکان جای مشق در هر روز

گرم بازی سنگ اندازی

 

بازی تازه ای شروع شده است

همه دنبال تیری از چوبند

به خیالی که نیزه می بینند

به نوک نیزه سنگ می کوبند

 

چه کنم تا نیاوری با خود

محمل و محرمان قافله را

که ز دارالاماره می شنوم

خنده های بلند حرمله را

 

یاس ها به جای خود اینجا

غنچه ای لاله رو نمی ماند

تیرهایش سه شعبه دارد وای

اثری از گلو نمی ماند

 

جان دلشوره های خواهرتان

کاروان را بگو که برگردد

فکر انگشترت امانم برد

ساربان را بگو که برگردد

 

کاش می شد ز محمل زینب

باد از پرده اش گذر نکند

کاش می شد به روی اهل حرم

چشم نامحرمی نظر نکند

 

کاش می شد کم از سر طفلان

نشود دست های سقایت

چشم هایش اگر نظر بخورد

وای بر دختران نوپایت

 

تشنه ام تشنه کام و می بینم

بعد من با لبت چه ها شده است

عاقبت کوفه میرسی اما

گیسوانت ز نی رها شده است

حسن لطفی


تعداد بازديد : 114
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:30
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) نقد جان بر کف و شرمنده ببازار تواَم که بدین مایۀ ناچیز خریدار تواَم سنگ ها از همه سو بر من آزاده زدند به گناهی که در این

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

نقد جان بر کف و شرمنده ببازار تواَم

که بدین مایۀ ناچیز خریدار تواَم

سنگ ها از همه سو بر من آزاده زدند

به گناهی که در این شهر گرفتار تواَم

کو به کو دردل شب گردم و گریم تا صبح

همه خوابند و من سوخته بیدار تواَم

دست از دار جهان شسته بپای قدمت

جان به کف دارم و مشتاق سرِدار تواَم

گرچه آواره در این شهر یتیمان منند

یاد اطفال تو و عترت اطهار، تواَم

کام خشکیده ولی آب ننوشم هرگز

تشنه ام تشنه ولی تشنۀ دیدار تواَم

دُرّ دندان من از درج دهن ریخت چه غم؟

یا که چوب ستم و لعل گهربار، تواَم

پیش دشمن همه خندند ولی من گریم

چه کنم عاشق دلسوختۀ زار تواَم

تا دم مرگ به یاد تو لبم زمزمه داشت

همه دیدند که سرباز وفادار تواَم

«میثم» بی سر و پایم که اگر بپذیری

خار افتاده به خاک ره گلزار تواَم

 

<div class="\&quot;\\&quot;div18\\&quot;\&quot;" style="\&quot;text-align:" center;\"=""> غلامرضا سازگار

 

 


تعداد بازديد : 93
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:29
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) گو غیر کُشد زارم، من یار پسندیدم زاری نکنم هرگز کآزار پسندیدم مبهوت به هر سویم آواره به هر کویم تا یوسف خود جویم بازار �

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

گو غیر کُشد زارم، من یار پسندیدم

زاری نکنم هرگز کآزار پسندیدم

مبهوت به هر سویم آواره به هر کویم

تا یوسف خود جویم بازار پسندیدم

هر کوچه که شد جایم بر غربت مولایم

رخسار غریبی بر دیوار پسندیدم

با من همه بستیزید آتش به سرم ریزید

او سوختنم خواهد من نار پسندیدم

مست نگه یارم دلباختۀ دارم

در دار غمش تنها من دار پسندیدم

آن دختر دلبندم این خون دو فرزندم

من در ره محبوبم ایثار پسندیدم

کوبید به سر سنگم سازید ز خون رنگم

من یار پسندیدم، من یار پسندیدم

زخمم به بدن نیکوست اینگونه پسند اوست

 یک بار که تیغ آمد صد بار پسندیدم

هر بیت تو را «میثم» بیتی بجنان بخشم

چون شیوه شعرت را بسیار پسندیدم

 


تعداد بازديد : 147
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:26
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت مسلم بن عقیل(ع) تنها ترین شکسته دل این غروب شهر آواره و پیاده و بی کس ترین منم ازبس غریب مانده ام این جا که عاقبت دادم دو طفل کوچک خود را

حضرت مسلم بن عقیل(ع)

 

تنها ترین شکسته دل این غروب شهر

آواره و پیاده و بی کس ترین منم

ازبس غریب مانده ام این جا که عاقبت

دادم دو طفل کوچک خود را به دشمنم

 

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند

حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند

امروز مسلمت ز جفا دست بست شد

 

کوچه به کوچه می روم و می زنم به سر

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم

چون شمع آب می شوم وگریه می کنم

 

خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام

هر سینه ای ز حیله و نیرنک پرشده

پیداست از بلندی دارا لعماره اش

هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده

 

در کارگاه تیر سه شعبه به هم رسید

لبخندهای حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز

می لرزد از بزرگی آن دست و پای من

 

 

این جا هزار حرمله در انتظار توست

مولا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه، به روی رقیه کن

فکری به حال من نه ،به حال رباب کن

 

رحمی نمی کنند،عزیزم به هیچ کس

حتی به تشنه ای که فقط شیرخواره است

تو می رسی وعده سوغات مردمش

بهر جهاز دختر شان گوشواره است

 

این جا میا که آخر سر چشم می زنند

این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دستها که دیده ام ازکینه می برند

انگشت را به خاطر انگشترت، حسین

 

برگرد جان من که نبینی ز بام ها

أتش کشیده اند،سرو دست و شانه را

تأ أز فرأز نیزه نبینی كه می زنند

بر پیکر سه ساله تو تازیانه را

 

‏می ترسم از دمی که بیایند دختران

با گونه های زخمی و نیلوفری، میا

این شهر بی حیاست به جان سکینه ات

می ترسم از حکا یت انگشتری، میا

 


تعداد بازديد : 111
شنبه 11 آبان 1392 ساعت: 21:17
نویسنده:
نظرات(0)
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند حتی به هفته ای نریسده شکسته شد دیروز از وفا همگی دست داده اند امروز مسلمت زجفا دست بسته شد ------ کوچه به کوچه �
آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نریسده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت زجفا دست بسته شد
------
کوچه به کوچه میروم و میزنم به سر
کوچه به کوچه میروم و گریه میکنم

از شرم نام خواهرت ای خاک برسرم
چون شمع آب میشوم و گریه میکنم
------
خانه به خانه گشته ام وباز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنگ پر شده

پیداست از بلندی دارالعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده
------
در کار گاه تیر سه شعبه به هم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
------
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
برای آمدنت کم شتاب کن

رهمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
------
رحمی نمیکنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است

تو میرسی وعده سوقات مردمش
تنهابراي دختر شان گوش واره است
------
این جا میا ، که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دست ها که دیده ام از کینه می برد
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
------
برگرد جان من که نبینی زبام ها
آتش کشیده اند سرو دست و شانه را

تا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
------
میترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری میا

این شهر بی حیاست ، به جان سکینه ات
میترسم از حرامی و بی معجری ، میا
 

شاعر : حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 165
شنبه 11 آبان 1392 ساعت: 21:14
نویسنده:
نظرات(0)
شهادتم مسلّمه نميخواد.... روضه من مقدمه نميخواد... هرچي برات بگم كمه به ولله كوفه نگو جهنمه به والله عطش دارم شبيه جوي خشكم بغضي نشسته تو گلو�

شهادتم مسلّمه نميخواد....

 

روضه من مقدمه نميخواد...

 

هرچي برات بگم كمه به ولله

 

كوفه نگو جهنمه به والله

 
 

عطش دارم شبيه جوي خشكم

 

بغضي نشسته تو گلوي خشكم

 

حجره به تارك وطن ندادند

 

يه كاسه اب به دست من ندادند

 

عطش بلاي جان عندليبه

 

بيعت كوفيان عجيب غريبه

 

پسر عمو نيا هوا ابريه

 

بيعت با يزيديان جبريه

 

پسر عمو نيا همش دروغه

 

دور دكان حرمله شلوغه

 

اينا برا سر تو نقشه دارن

 

براي لشگر تو نقشه دارن

 

با لشگرت مقابله ميكنند

 

با سر تو معامله ميكنند

 

اينجا نيا تير و كمان زياده

 

اينجا نيا  زخم زبان زياده

 

كوفه نيا نگاه هرزه داره

 

كوفه نيا خورجين نيزه داره

 

خلاصه اقاجون بيا و برگرد

 

به سمت كربلا نيا و برگرد

 

خواهشي دارم از تو اي عزيزم

 

حالا كه خونمو به پات ميريزم

 

دلبرمو به دست تو سپردم

 

دخترمو به دست تو سپردم

 

امام طلعة الرشيده ي من

 

جان تو و جان حميده ي من

 

ميان گريه ات نوازشش كن

 

مثل رقيه ات نوازشش كن

بچه يتيم گناه داره مگر نه

 

غصه و اشك و آه داره مگر نه

 

سرم  شكسته است و سر شكسته م

 

رمق نداره زانوهاي خسته م

 

بشكنه دستم كه نوشتم بيا

 

 پشيمون هستم كه نوشتم بيا

 

منم خجالت زده ات به قرآن

 

بگو حلالم ميكني حسين جان

شاعر: عليرضا خاكساري


تعداد بازديد : 153
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(1)
از راه دور نوکر خود را صدا بکن قدری به این سفیر خودت اعتنا بکن تنها...شکسته...خسته و شرمنده ام حسین مسلم غریب گشته برایش دعا بکن این گرگهای سا

 

از راه دور نوکر خود را صدا بکن

قدری به این سفیر خودت اعتنا بکن

تنها...شکسته...خسته و شرمنده ام حسین

مسلم غریب گشته برایش دعا بکن

این گرگهای سابقه داری که دیده ام

یوسف کشند...پیرهنی دست و پا بکن

بازار هم برو و برای محارمت

چندین قواره چادر مشکی سوا بکن

مسلم فدای تکیه به نی دادنت شود

آقا ن... ن... نیا و سفر را رها بکن

کوفه پر از مشاغل تلخ است حسین جان

فکری برای کوچه ی قصابها بکن...!.

 شاعر: سيد نيما نجاري


تعداد بازديد : 113
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 17
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف