ولادت پیامبر اکرم ص - 13

ولادت پیامبر اکرم ص - 13

ولادت پیامبر اکرم ص - 13

ولادت پیامبر اکرم ص - 13

ولادت پیامبر اکرم ص - 13
ولادت پیامبر اکرم ص - 13
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
پیامبر اکرم ص

مـــــژده ايـــدل كــه مـهــيــن آيـت يــزدان آمــد

مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد

تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـيــد بـهـر بـــام و دري

بـهـر نــابـودي اصــنـــام شــتــابـان آمــد

مـسـلـمـيـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــويـــد

اشــرف خـلـق جـهـان نـيـر تــابـــان آمـد

خواست چون عرضه كند دين خدا را به جهان

سـويـش از امـر خـدا مـعـجـز قـرآن آمـد

ســاحـت ديـن خـدا زيـنـت و زيــور بــگـــرفــت

بـهـر اسـلام مـبــيـن صـاحـب فرمان آمد

طـــاق كـسـري بـشكست از پي تعظيم و سجود

بـجـهـان چـون ثـمـر خـالـق سـبـحان آمد

آنـكــه نــاخــوانــده كـتــابـــي و نـديـده اســتـــاد

عـقــل كـل فـخـر رسـل قـاطع برهان آمد

گـــو بـه كـسـري كـه دگـر فخر و مباهات مكن

آنـكـه دارد بـه شـهـان رتبه رجحان آمد

گــو بـه بــت ســاز دغـل بــاز دگـر بت متراش

آنــكـه بـت خـانـه كـند يكسره ويران آمد

گــشـــت آتــشــكــده فــارس بـيـكـبـاره خـموش

آب دريــاچـه قــم خــشــك بــدوران آمـد

شــاد و خــرم شـد از ايـن عـيد فرح زا  دل ما

كه جهان خرم از آن سرو خرامان آمد

آفـريـن گـــويــمـــت اي آمـــنـــه بــنـــت وهـب

كـه تــو را اخــتــر تــابـنـده بـدامان آمد

نـــازم آن رهــبـــر اسـلام كـه بـر خـلـق جهان

ديــن پــايــنــده او افـضـل و شايان آمد

شــب مــيـــلاد نــبــي گـفــت «حياتي» كه ببين

از يــم طـبـع من امشب در غلطان آمد

                                                                                                           شاعر؟؟؟


تعداد بازديد : 165
پنجشنبه 20 بهمن 1390 ساعت: 6:56
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

بعد حمد حق سخنرانى خوش است

درمديح مصطفى بس دلكش است

ليك رمزى در سخنرانى رواست

نغز و نيكو دلگشا و دلرباست

تا شود از صدق مدح آن جناب

از بيان مدح زآن فصل الخطاب

گويم اكنون شرحى از اين رمز را

رمز نيكو دلربا و نغز را

عاقلى خوش نيست بى ديوانگى

عاشقى خوش نيست بى پروانگى

عقل حقّ بين عشق را بايد وزير

تا نماند در ره حقّ دستگير

بنده گيرا طىّ منزلها بود

تا به قرب وصل حقّ فائز شود

بى محبّت در طريق بندگى

نايدت از معرفت پايندگى

عقل مطلق فكرتش راكد شود

زين سبب طىّ سفر فاسد شود

عشق مطلق هم چنان اسب چموش

برزمين خواهد زدن بردن زهوش

ليك عقل و عشق چون توأم شدى

طى منزل با خوشى خواهد شدى

عقل در ره رهنما خواهد شدن

عشق هم خواهد كه ره پيما شدن

عقل بيند خوبى اين راه را

عشق تازد طى نمايد راه را

عقل بيندوصل قرب حقّ خوش است

عشق گويدران كه سستى ناخوش است

عقل بيند هفت منزلها است راه

عشق راندروزوشب هرسالوماه

عقل بيند جلوه ها بى منتها

عشق تازان تر شود بر جلوه ها

تاكه عقل و عشق اينسان هم عنان

عقل بيند عشق باشد رهروان

راه وصل دوست باهم طىّ كنند

زود زودا خوش بوصل وى رسند

حاصلا در جيب فكرت بودمى

چون فراغت بودم از غم يك دمى

ناگهان عقلم نظر انداز شد

سوى باب رحمت از حق باز شد

آنكه فرمودى به قرآن مبين

هست احمد رحمة لِلعالمين

عقل گفتا خوش رهى باشد برَوح

خوب بايد ديد تا يابيم روح

عشق گفتا زوتر بايد رويم

تا به اين رحمت زحق فائز شويم

عقل هى در فكر آثارش شدى

عشق هى تازان برفتارش شدى

هر چه فكر عقل روشن تر نمود

تاختن از عشق بهتر مى نمود

عقل درفكرت چه خوش جلوه گراست

عشق ميگفتى كه ديدن خوشتر است

عقل ميشد هرچه فكرش با كمال

عشق را رفتن نميماندش مجال

پس ز عقل از دور ميديدم حبيب

ازكمال عشق ، وصلش شد نصيب

زين دو رهبر ره سپر رفتم به باب

گفتمى طوبى از اين حسن المئآب

چون به نزد باب رحمت آمدى

از ادب اذن دخول آوردمى

بر دلم آوازى آمد دلنواز

باب اين رحمت ز ما بر دوست باز

زين ندا از بسكه لذت يافتم

بى هُشانه خود به خاك انداختم

باب اين رحمت بُوَد مهر على

از على شد حُسن احمد منجلى

بنگرا فرموده احمد كه من

شهر علمم هست حيدر باب من

چونكه دانستم على باب نبى است

مهر او هم باب مهر احمدى است

مهر آن شه را نمودم حِرز جان

آمداز مهرش به دل صد روح جان

هست اين نعمت به من بهتر عطا

از خدا كان هست باب هر عطا

چون بحمد اللّه زدل پرداختم

مهر اغيارش سلامت يافتم

بد چو ابراهيم با قلب سليم

گشت او را شيعه در قول كريم

حسن حيدر را به دل به ز آفتاب

يافتم گشتم ز مهرش كامياب

در حلاوت يافتم ماءُ الْحَيات

زين حيات اَلحمد رَستم از ممات

آن حياتى را كه از او زندگى

تا ابد خواهد بود پايندگى

حاصلا از باب مهر حيدرى

رفتم و ديدم چه حسن احمدى

ديگرم طاقت نماندى بيش از اين

چونكه ديدم رحمةٌ للعالمين

به چه رحمت گوئيا رَوح از جنان

هست در دل يا كه هستم در جنان

من چه گويم چونكه شد ديدار نور

گوئيا موسى و نور رستى به طور

هر كه را آمد به دل اسرار حق

لب ببست و مهر بر آن منطبق

گفتم اى مهر دو عالم احمدى

از احد از لطف بر ما رحمتى

صد هزاران از صلاة از سلام

بر رخت كان بهتر از دارالسّلام

من چسان ازوصف حسنت دم زنم

چون توانم از لسان الكنم

عقل گويد آنكه حق او را ستود

چون توان كردن ازاو گفت و شنود

عشق گويدحيفوصد حيف از وفا

لب ز  ذكر دوست بستن شد جفا

عقل گويد كو كه رسوا ميشوى

عشق گويد گو كه زيبا مى شوى

عقل گويد ترسم از سوء ادب

چون توانى وصف شد آرى به لب

عشق گويد بس كه قُل نِعْمَ الْحَبيب

هست چون برگ گلى از عندليب

عقل گويد بهر همچون دلبرى

كى سزد در مختصر مدح آورى

عشق گويد خاتم آرى دست شاه

زينت آيد بهر او در هر نگاه

آخرا از عقل و عشق اين گفتگو

بر دل من گشت حق اين روبرو

اولاً گويم كه در قلّ الكلام

گرچه خودگردم زمدحش مشك فام

آب گل هر كس به روى خود زند

روى هر گل رو بسوى خود كند

ليك بس فرض است باشدركن دين

معرفت بر فضلِ خيرُ المرسلين

گرچهوصف كُنه او مقدور نيست

كس ز ذكر حسن او مقدور نيست

ز آنچه از او جلوه كردى از كمال

آنچه ذكرش گشته زيب هر مقال

زين سبب توصيف ماازروى دوست

نيست تعريفش و لكن مدح اوست

مدح شه در روى اوگفتن خوش است

چون گلى باشدكه بويش دلكش است

بوى گل در محضر شه دلگشا است

روح بخشد دل از آن جنت نما است

روى خود زين رو نمودم مدح گو

سوى آن محمود احمد سِرّ هو

پس سرائيدم كه اى نور خدا

ما زنورت گشته بر او رهنما

در تمام عالم امكان بحق

مظهر اَللّهُ نورت كرده حق

جلوه گر از نور واجب آمدى

جلوه بودن بهر واجب زآن شدى

يك شكوفه گل بُدى چون وا شدى

عالمى زين وا شدن پيدا شدى

سيّدا لَولاك بَهرَت گفته شد

عالم افلاك بهرت سفته شد

چون وجودت آمد از پرده به بود

هر نبود از هست تو گرديد بود

ليك حسنت گر ز پرده آورى

يكدمى هر هستى ازهركس برى

بُودِ تو بى پرده بر هر چه سبب

حسن تو بر عكس هذاللعجب

بى تو هر هستى نمى يابد قوام

رخ چو ننمائى نمى يابد دوام

بود تو چون مه كه نور آور بُوَد

حسن تو چون برق هستى را بَرَد

خوبى نور است تابان گشتنش

خوبى برق است سوزان بودنش

جان من تو شاه خوبان آمدى

زين سبب هر خوبيت در جان شدى

هم كنون مرآت احمد مهدى است

در رخش حسن محمد مرئى است

گر ببينى روى قائم روبرو

از يقين گوئى كه احمدباشد او

باشد اين نورى كز اوشد منجلى

جلوه او جمله در اين شد جلى

اين چو او شد رحمةٌ للعالمين

هم خفى كنهش چو ربّ العالمين

همچو از اين بهر كس هستى است

پرده بردارد برد هر هستى است

چون شود ممكن شود ديدار او

آنكه باشد مظهر انوار هو

ليك هر روحى كه قوت دارشد

ديده اش خوش بين خوش ديدار شد

چون ز تقوى پاك و سالم آمدى

در صلاحش خوب محكم آمدى

از عبادت نفس با قوت شود

همچو تن از قُوت خوش قوّت برد

پس به روح از سوى او سر سوزنى

گاه گاهى باز گردد روزنى

سوى دل تابان شود از آنجناب

جلوه اى از جلوه هاى بى حساب

چون بتابد ذره اى از نور خود

مى ربايد هستيش را سوى خود

زين سبب مهرى از او پيدا شود

دل بسويش واله و شيدا شود

بهر اين دل نيست هرگز لذتى

جز دمى يابد بآن شه خلوتى

                                                                                                           شاعر؟؟؟
تعداد بازديد : 177
پنجشنبه 20 بهمن 1390 ساعت: 6:54
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

محمد مــظــهــر خــــلاق عــالم

محــمـــد اشــــــرف اولاد عـــــــــالــم

محمد رهـبـري كــز بـهر تعظيم

قــد گــردون بــود در پـيـــش او خـــم

محمد در مـكــنـــون الهي است

محمد بــــر رســـولان اســـت خـاتــم

محمد آنــكــه در قـــرآن مـكـرر

ســتــوده وصـــف او رب مـــكـــرم

محمد آنـكـه از مـيـــلاد او شــد

شـكـسـتـه كــاخ كـسـري دوده جــم

محمد آنـكـه شرك و بت پرستي

بـكنــد از بـيـخ و بـن با عزم محكم

محمد آنكه صيت خلق و خويش

طــنـيـن افـكـن شده تا عرش اعظم

محمد آنــكــه نــاخــوانـده كتابي

بــدانــايـان عــــالـــم شــــد مـقــدم

محمد آنــكــه تـكـبـيـر رسـايــش

بــســـاط كــفــر را پـيـچـ‍يده درهـم

محمد آنـكــه بــر تـرويـج اسلام

بــبـخـشـيـدش خديجه گنج و درهم

محمد آنـكــه يـزدان از طـفـيلش

نـمــوده خــلــقـــت هــسـتــي عالم

محمد آنـكـه بــا نـيــروي ايـمان

بــكـاخ روم و چـين افراشت پرچم

محمد گــوهـــر دريــاي هــستي

جــهــان از مـقـدمش گرديده خرم

محمد آنـكـه تا معراج حق رفت

تــكـلــم داشــت بــا خـــلاق عـالم

محمد آنكه حق با او سخن گفت

بـه لـحــن مـرتـضي،‌ عدل مجسم

محمد آنـكـه در چــرخ چـهـــارم

ملازم شد به او عـيسي بن مريم

نـمـوده از پــي تـجـلـيـل و ديـدار

هـمـه بـــزم ضــيـافـت را فـراهم

براق او گـذشت از قاب قوسين

ز رفـتــن مـانــد جـبـرائـيـل آنـدم

توقف كـرد و از رفـتن فروماند

نــبودي چون ببزم دوست محرم

بــگـفـتـا گـر گـشـايـم بال پرواز

پــرم سـوزد فـتـم در ورطـه غـم

محمد زد قـدم جـائـي كـه از قدر

نــشـد واقف كسي جز رب اعلم

محمد آنكه در مدحش «حياتي»

شــكـر ريـزد ز گـفـتـارش دمادم

حـبـيـبا از ره احـسـان و اكـرام

بــسـوي او نـگـر از لـطـف يكدم

                                                                                                         شاعر؟؟؟
تعداد بازديد : 139
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:36
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

سحر از عالم غيبى سروش دلنشين آمد

كه غم را ز دل ها برد، با شادى قرين آمد

بباريد از سحاب رحمت حق، مشك بر كعبه

 شميم روح افزا از بهشت عنبرين آمد

تجلى كرد انوار الهى باز در بطحا

 جهان از پرتوش برتر ز فردوس برين آمد

به حكم ذوالمنن از آسمان ها رانده شد ابليس

چو با خيل ملك از عرش جبريل امين آمد

فضاى مكه پر شد از ملائك بهر مولودى

 كه بالاتر ز خلق اولين و آخرين آمد

چنان شورى به پا شد بهر او در كشور هستى

تو گفتى انقلابى همچو روز واپسين آمد

همه قدّوسيان در صف همه كرّوبيان برپا

 كه طاووس جلال كبريا آن نازنين آمد

به صبح هفده شهر ربيع از مطلع عزّت

عيان شد طالع مسعود و ختم مرسلين آمد

چو خورشيد جلال احمدى تابيد در عالم

 ز ايزد بر جمال او هزاران آفرين آمد

چو مولودى كه فرموده خدا در شأن او لولاك

 تمام آفرينش سايه، او ركن ركين آمد

بود نامش محمد(صلى الله عليه وآله) كنيه ابوالقاسم لقب طه

 هماى رحمت حق رحمة للعالمين آمد

شكست ايوان كسرى و سلاطين محو، آن روزى

 كه شاهنشاه اقليم بقاى ملك دين آمد

(محمّد تقى مقدّم)
تعداد بازديد : 143
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:35
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

جهان سرسبز و خرم گشت از ميلاد پيغمبر

 منور قلب عالم گشت از ميلاد پيغمبر

بده ساقى مى باقى كه غرق عشرت و شادى

دل اولاد آدم گشت از ميلاد پيغمبر

تعالى الله از اين نعمت كز او اسباب آسايش

 براى ما فراهم گشت از ميلاد پيغمبر

ز لطف و رحمت ايزد ز يمن مقدم احمد

 ظهور حق مسلم گشت از ميلاد پيغمبر

به شام هفده ماه ربيع و سال عام الفيل

رسالت ختم خاتم گشت از ميلاد پيغمبر

بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان

 دل ما عارى از غم گشت از ميلاد پيغمبر

ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زيرا

 سر نابخردان خم گشت از ميلاد پيغمبر

بناى جهل ويران شد ز يمن منجى ات تارك

 جهان از علم اعلى گشت از ميلاد پيغمبر

دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حيران

دوصد عيسى بن مريم گشت از ميلاد پيغمبر

بشد درياچه ساوه تهى از آب و برعكسش

 سماوه همچنان يم گشت از ميلاد پيغمبر

بشد اين فارس چون شمعى، بشد آتشكده خاموش

جهان حق مجسم گشت از ميلاد پيغمبر

ز يمن مقدمش منشق جِدار طاق كسرى شد

كه حيران خسرو جم گشت از ميلاد پيغمبر

بناى ظلم شد ويران ولى در سايه ايمان

 بناى عدل محكم گشت از ميلاد پيغمبر

قدم در ملك هستى زد چو ختم الانبياء احمد

 مقام ما مقدم گشت از ميلاد پيغمبر

نواى بانگ جاء الحق به باطل چيره شد اى دل

 نظام دين منظم گشت از ميلاد پيغمبر

ز حسن پرتو رويش خجل در مغرب و مشرق

 مه و خورشيد اعظم گشت از ميلاد پيغمبر

من «ژوليده» مى گويم بگو بر دوستارانش

كه شرّ دشمنان كم گشت از ميلاد پيغمبر

 (ژوليده نيشابورى)
تعداد بازديد : 141
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:34
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

اى به ذكر روى تو، تسبيح گردان ماه و مهر

 وى به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر

با خيالت رو به ذكر ياجميل آورده اند

 بيش ازين در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر

آسمان با صدهزاران ديده مى جويد تو را

 رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر

در حجاب نور مستورى، ولى با اين همه

 با نگاهى دل ز كف دادند آسان ماه و مهر

از فروغ روى تو هفت آسمان روشن شده ست

اى رخت را روز و شب آيينه گردان ماه و مهر

چشمشان در خواب هم هرگز نبيند خواب را

در رخ تو مات و حيرانند اينسان ماه و مهر

مدّعا را با دو شاهد آسمان اثبات كرد:

 از سحرخيزان و از شب زنده داران، ماه و مهر

در گذرگاه تجلّى اى فروغ لايزال

 با دو جلوه از تو شد اينسان فروزان ماه و مهر

با تو رونق نيست بازار مه و خورشيد را

 بِهْ كه تا نگشوده بربندند دكّان ماه و مهر

رزقِ نور كهكشان ها در فروغ حسن تست

 اى دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه و مهر

دورباش چشم بد را نيست حاجت، تا كه هست

 مجمره گردان فلك، اسپندريزان ماه و مهر

كهكشان در كهكشان گسترده طيف نور او

ذرّه اويند در گردون فراوان ماه و مهر

چون رُخش را گاه مه خوانند و، گاهى آفتاب

 زين شرف سايد سر خود را به كيوان ماه و مهر

چشم من ماتِ جمال مصطفى بادا، كه هست

 اندرين آيينه سرگردان و حيران، ماه و مهر

اى شبستان تجلّى از تو روشن همچو روز

وى به يمن جلوه ات اين گونه رخشان ماه و مهر

كرده ميلاد تو را با حضرت صادق قرين

 تا خدا امشب كند با هم نمايان ماه و مهر

شايگان آورده، گنج شايگانم آرزوست!

 اى به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر

اى به درگاه جلالت چار اركان خاكبوس

هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر

از سر «پروانه» خود سايه رحمت مگير

 هست تا در سايه مهرت خرامان ماه و مهر

(محمّد على مجاهدى «پروانه»)
تعداد بازديد : 189
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:33
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

گاهِ سُرور است و گاهِ شادىِ بى حد

 دولت عيش و سرور باد مخلَّد

مى رسدآنَك صلاكه تا كى و تا چند

 پاى دلِ اهلِ دل به بند، مقيّد؟

تا به سرانگشتِ طبع نادره مضمون

زلف عروس سخن كنيم مجعَّد

مژده كه آمد خبر ز خلوتىِ راز

 پرده ز رخ برگشود شاهدِ سرمد

آينه ذات، در تجلّى و اشراق

 نورِ اَحَد جلوه گر ز طلعت احمد

خاتم خيل رسل، رسول خداوند

 احمد ومحمود و مصطفى و محمّد

روح لطيفى كه در دو كون نگنجد

 بهر تماشا كنون شده ست مُجَسَّد

آن كه تنِ خاكى اش لطيف تر آمد

 در نظرِ اهلِ دل ز روحِ مجرّد

آن كه نهد پيش بارگاه جلالش

 از سر تعظيم، جبرئيل امين، خَدْ

گشته دوچندان شكوهوشوكت امروز

از فرِ ميلاد جعفر بن محمّد

آن كه قوام جهان ازوست مسلّم

 وان كه اساس مكان ازوست مشيَّد

آن كه بود مستنير مهرِ منيرش

 روز وشبان، ماهومهرو زُهرِه و فَرقَد

سيره احمد ازوست سارى و جارى

دين خدا را ازو جلالت و سَودَدْ

پيرو او ناجى ست و صالح و مؤمن

منكر او، طاغى ست و طالح و مرتد

پيش رخش مهر چرخ، ذرّه ناچيز

 نزد دو گيسوش، شب بياض مُسوَّد

مى برم اينك سخن به نقطه پايان

 تا نكشد دوست بر چكامه خطِ رد

حجّت ثانى عشر! به گاه نيايش

مسألت ما بود ز درگه ايزد

كزتو جدا، شيعه راه خويش مَپوياد!

 بى تو محال است ره بريم به مقصد

شوكت اسلام باد بيشتر از پيش

عمر تو اى خضر راه! باد مؤيّد

 (سيّد رضا مؤيّد)
تعداد بازديد : 157
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:32
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

به روزى در جهان ظاهر دو شمس عالم آرا شد

 به فردوس برين رقصان شجر مانند حورا شد

زِه ها زِه حَبّذا اين روز، روز وجد كبرى شد

سحرگه معنى نور على نور آشكارا شد

چو خوش باشد دو مولودى كنم اعلام عالم را

شدم از عشق هر يك زان دو سرور واله و مجنون

دل آشفته ام باشد به حبّ هر يكى مرهون

يكى كنزالله مكنون يكى سرالله مخزون

 دو فيروزى دو دلشادى بشارت مى دهم اكنون

ظهور صادق و عيد محمد فخر عالم را

پى تشريف ميلاد نبى دانى كه چون گرديد

 سرير خسروان دهر آندم واژگون گرديد

ز رودِ خشك و بى آب سماوه نم برون گرديد

 محمد چون ولادت يافت بت ها سرنگون گرديد

دو مولود درخشان كرد نورانى دو عالم را

منور گشت از نورش تمام كوچه و برزن

 مصفا كرد گيتى را رخش چون صحنه گلشن

تولايش به حفظ جان نكوتر باشد از جوشن

 جهان شد از قدوم صادق آل نبى(صلى الله عليه وآله) روشن

به بام شادمانى ها بزن اى شيعه پرچم را

مه برج امامت سرور ما نجل پيغمبر(صلى الله عليه وآله)

 دُرّ درج ولايت، ياور ما، حجّت داور

بلى درياى رحمت، پرورد مانند اين گوهر

 رئيس مذهب شيعه، پناه مسلمين يكسر

ملك تبريك گويد بر فلك اين جشن درهم را

 (قاضى زاهدى)
تعداد بازديد : 143
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:31
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است

چشمش بهار را به تماشا گذاشته است

از بس که دست برده در آغوش آسمان

پا بر فراز گنبد میان گذاشته است

می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح

خورشید را به سینه خود جا گذاشته است

تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک

یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است

دستی لطیف ساغر سرشار عشق را

در هفت سین سفره دنیا گذاشته است

نوری(امین)نشسته به آغوش (آمنه)

دریا قدرم به دیده دریا گذاشته است

نوری که از تبلور رخسار او دمید

خورشید را به خانه دلها گذاشته است

                    غلامرضا شکوهی

تعداد بازديد : 203
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:31
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

ای حق نیافریده کسی را مثال تو

خورشید جلوه ایست ز نور  جمال تو

ای محرم حریم خداوند ذو الجلال

ای عقل مانده  مات ز جاه و جلال تو

هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم

گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو

ای برگزیده ای که تویی ختم انبیا

وین افتخار داده به تو ذو الجلال تو

امشب به وادی دل من شور محشر است

سرد است ان دلی که ندارد خیال تو

ای کعبه امید همه در نماز عشق

محراب ماست ابروی هچون هلال تو

دامان اهل بیت تو حبل المتین ماست 

دست توسل من و دامان آل تو

من کیستم غلام غلامان کوی تو

ای کاش پا نهد به سر من بلال تو

هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو

یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو

                                         سید هاشم وفایی

تعداد بازديد : 135
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:30
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان ¬آرا

که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان¬ها را

دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق

دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفل¬ها

دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی

دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما

دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد

یکی صادقu یکی احمد یکی عالی یکی اعلا

یکی بنیانگر مکتب، یکی آرندة مذهب

یکی انوار را مشعل، یکی اسرار را گویا

یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم

یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا

یکی نور نبوت را به دل¬ها تافت تا محشر

یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا

رسد آوای قال الصادق و قال رسول¬الله علیهماالسلام

به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا

یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه

دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بی¬همتا

محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت

که گر نازی کند، در هم فرو ریزد همه دنیا

محمدe کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن

که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا

محمدe کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:

"منم عبد و رسول الله برِ من رهبر و مولا"

محمد از زمان¬ها پیشتر می¬زیست با خالق

محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی

محمد محور عالم، محمد رهبر آدم

محمد منجی هستی، محمد سید بطحا

محمد کیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش

که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا

محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز

چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم

کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا

صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهّاد و عبّادند بی¬مهرش همه کافر

بسی عالم، بسی عارف، همه بی¬نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفرعلیهم¬السلام

سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!

ره دیگر روم غیر از ره این خاندان؟ حاشا!

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش

نه از محشر بود بیمم، نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر

اگر گردم جدا یک لحظه از ذرّیة زهرا¬سلام¬الله¬علیها

از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را

که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا

                                                          حاج غلامرضا ساز گار

تعداد بازديد : 335
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:30
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز

کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز

بت های حرم در حرم افتاده به سجده

ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر

مکه شده زیبا و دل افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت

امشب به سماوات کند خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته روان چشمة توحید

یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور

همه گشتند هم آواز در مدح محمد

هر ذرة کوچک شده یک مهر جهان تاب

هر قطرة ناچیز چو دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی چو قناری

در وصف محمد لب خود باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟

جایی که خداوند به قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه حیران محمد

یک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد"

 

این است که برتر بود از وهم، کمالش

جز ذات الهی همه مبهوت جلالش

رضوان شده دلدادة مقداد و ابوذر

فردوس بود سائل درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب گر لب دشمن

چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی

هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش

بی¬رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد

حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود از یاد، گر او را

یک منظره در خاطره افتد ز خیالش

این است همان مهر درخشنده که تا حشر

یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر شعلة آتش

در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی لیس کمثله

باید که بخوانیم فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه¬ای از خاک محمد

افلاک بود بسته به لولاک محمد

 

ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت

دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه قدر و جلالت

هم چشم ملک خاک قدم¬های سپاهت

عیسی به شمیم نفست روح گرفته

دل بسته دو صد یوسف صدّیق به چاهت

دل¬های خدایی همه چون گوی به چوگان

ارواح مکرّم همه درماندة جاهت

از عرش خداوند الی فرش، به هر آن

هستند همه عالم خلقت به پناهت

دائم صلوات از طرف خالق و خلقت

بر روی سفید تو و بر خال سیاهت

زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی

تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت

سوگند به چشمت که رسولان الهی

هستند به محشر همه مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به گلخانة جنت

خاری که شود سبز در اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که آدم به تو نازد

والله که خلّاق دو عالم به تو نازد

 

صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم

هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به خاک تو نشستیم

هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما

هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز مادر متولد

از مأذنه¬ها روز و شب اسم تو شنیدیم

مرگی که به پای تو بود زندگی ماست

ماییم که در موج عزا عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد به لب ماست

روزی که نبودیم به احمد گرویدیم

آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز

آغوش گشودیم، وصالش طلبیدیم

زآن باده که در سورة زیبای محمد

 

اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم

آن باده که از ساغر فیض ازلی بود

سرچشمة آن کوثر و ساقیش علی بود

روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود

نه ارض و سما بود، نه لوح و نه قلم بود

تسبیح خدا در نفس پاک محمد

لب¬های علی هم¬سخن ذات قِدَم بود

روزی که گلِ آدم خاکی بسرشتند

آدم به تولای علی صاحبِ دم بود

از خاک قدم¬های علی کعبه بنا شد

او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود

روزی که کرم بود دُری در صدف غیب

والله علی قبلة ارباب کرم بود

بر قلب علیu علم خدا از دل احمد

چون سیل خروشنده روان در دل یم بود

در بین رسولان که به عالم عَلَم استند

نام نبی و نام علی هر دو عَلَم بود

در جوف نبی دید نبی حمد خداوند

با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود

بالله تجلای نبی مطلع الانوار

والله تولای علی فوق نعم بود

خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد

خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد

                                             مهدی محمدی

تعداد بازديد : 257
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:29
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

دست غیبِ غیب امشب پرده از رخ برگرفت

نور او تا ماوراءالملک را در بر گرفت

روی ناپیدای خود را فاش در آیینه دید

پرده چون ذات خدا را روی پیغمبر گرفت

منظر حسن خدا تابید در کلّ وجود

دل ز هر پیغمبری این دلربا منظر گرفت

توبۀ آدم نه تنها گشت با نامش قبول

سرگذشتی شد که عالم زندگی از سر گرفت

پیشتر از بامداد هفده ماه ربیع

آفتابی در زمین از آسمان دل برگرفت

ذره‌ای از مهر رویش را چو بر آن بذل کرد

جلوه‌ای کرد و جهان را خسروِ خاور گرفت

با تماسش ریگ صحرا را دُر نایاب کرد

با نگاهش از درون سنگ نخلِ‌ ‌تر گرفت

با غلامش می‌توان زر کرد کوه سنگ را

از گدایش می‌توان یک آسمان اختر گرفت

تا نگهدارد به دامان اختران خویش را

آسمان دست توسلّ سوی آن سرور گرفت

جرأت پرواز را با حضرتش از دست داد

گرچه جبریل از ملایک اوج بالاتر گرفت

معجز پیغمبران در پنجۀ سلمان اوست

زهد عیسی در کلاس درس او بوذر گرفت

مرتضی در بدر یاری از رسول‌الله خواست

مصطفی در فتح خیبر دامن حیدر گرفت

با دم او «لافتی الا علی» جبریل گفت

با دعای او علی شمشیر از داور گرفت

با رخ زهرای او چشم ملایک نور یافت

از دم داماد او جبریل بال و پر گرفت

یک نگه در فتح خیبر بر علی کرد و علی

با دو انگشت یداللهی در از خیبر گرفت

ذکر بر لعل لبش پیش از ولادت بوسه زد

حمد از فیض دهانش روح بر پیکر گرفت

گوهری یکدانه در انوار حق پوشیده بود

«رحمةٌ للعالمین» شد، از خدا «کوثر» گرفت

آسمان تا با بلالش لاف یک رنگی زند

صبحِ خلقت، آبرو از رنگ نیلوفر گرفت

باغ جنّت بود از اوّل عاشق مقداد او

کز خدا بر دامن خود این‌همه زیور گرفت

باید از آیات قرآنش دُرِ توحید یافت

باید از دریای نورش تا ابد گوهر گرفت

دانش عدل و مساوات و کمال و علم را

باید از این مکتب و از این پیام‌آور گرفت

نجلِ عمران با یدِ او قلب دریا را شکافت

پورِ آذر با دم او لاله‌ از آزر گرفت

لحظه‌ای بگذاشت لب بر روی چشمان علی

چشم آن مولا شفا در غزوه خیبر گرفت

نقش تصویر محمّد را میان جام دید

هر که از دست امیرالمؤمنین ساغر گرفت

یا محمّد ای وجودت «رحمة للعالمین»

ای که باغ رحمت از فیض تو برگ و برگرفت

کیستی تو کز وصیّ‌ات ذات «رب العالمین»

«انّما» در شأن او فرمود و انگشتر گرفت

آسمان دور سر مقداد و سلمان تو گشت

آفتاب از خاک راه قنبرت افسر گرفت

نام نیکوی تو را بنْوشت با دست خدا

تا قلم روز ازل گلبوسه از دفتر گرفت

آنچه «میثم» گفت در وصف تو حرف او نبود

درِّ مضمون از تو از آغاز تا آخر گرفت

               حاج غلامرضا سازگار

                                با تشکر پایگاه اطلاع رسانی مدایح
تعداد بازديد : 181
چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت: 18:24
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

پیامبر اعظم(س)-مدح


درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند

تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...

خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد

با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت

هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج

افتاد از شگفتی دست بریده ای

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم

ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل

تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

دریای رحمتی و از امواج غصه ها

سهم تمام اهل زمین را خریده ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای

خط روی واژه های خطایم کشیده ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو

از آن محمدی که در آیینه دیده ای


تعداد بازديد : 209
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:35
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

پیامبر اکرم(ص)-ولادت

 

مژده یاران كه نوبهار آمد 

گل و سرو و سمن به بار آمد

ابر رحمت در این خجسته بهار

گوهر افشان به كوهسار آمد

وه چه عیدى كه در طلیعه او

عید قرآن و دین نمایان است

عید میلاد جعفر صادق

آن كه چون آفتاب تابان است

 خاتم الانبیاء كه خاك درش

سرمه چشم اهل عرفان است

این دو میلاد مقترن با هم

مورد بحث نكته سنجان است

دین و مذهب از این دو یافت رواج

در دو قالب نهفته یك جان است

زین دو عید بزرگ ایمانى

تاج فخرى به فرق قرآن است


تعداد بازديد : 173
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:33
نویسنده:
نظرات(0)
پیامبر اکرم ص

پیامبر اکرم(ص)-میلاد


قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی

صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی

تمام قصه‌ی دردِ هزار و یک شب ما را

- بدون آنکه بخوانی- به یک اشاره بگویی

نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»

تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی

برای دخترکانی که سهم خاک نبودند

تو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی

و موج، پشت سرِ موج، به صخره‌‌ها بزنی تا

از آن حقیقت آبی در این کناره بگویی

چه سبز می‌شود آن روز که در صدای سواری

غزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی


تعداد بازديد : 163
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:33
نویسنده:
نظرات(0)
رسول اکرم ص

پیامبر اکرم(ص)-مدح


از ساغر مصطفی صفا می خواهم

" اقرأ اقرأ "من از حرا می خواهم

ای غنچه ی پر خنده ی هستی ، احمد !

لبخند تو را روز جزا می خواهم

****

از جام نگاه تو وضو خواهم کرد

بر کعبه ی چشمان تو رو خواهم کرد

آن روز که روز سخت رسوایی هاست

با نام تو کسب آبرو خواهم کرد
تعداد بازديد : 207
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:30
نویسنده:
نظرات(0)
رسول اکرم ص

امام صادق(ص)-مدح

 

ای صداقت سجده آورده به خاک پای تو

صدق در گفتار و در کردار و در سیمای تو

فضل و دانش ذره‌ای در پیش خورشید کمال

عقل و ایمان سایه‌ای از قامت رعنای تو

هر چه گیرد اوج فضل و دانش و علم و کمال

کرسی تدریس باشد تا قیامت جای تو

کوه طاعت بی ولایت کمتر است از پّرِ کاه

نامۀ اعمال مردود است، بی امضای تو

فضل و توحید و کمال و منطق و علم و اصول

زنده‌تر هر روز از گفتار روح‌افزای تو

هست چون ذات خداوند تعالی بی‌مثل

در کمال بندگی شخصیت والای تو

کعبۀ جان هستی و پیراهن انوار حق

چون لباس کعبه زیبد بر قد و بالای تو

بو بصیر و جابر و حمران و هارون و هشام

قطره‌های کوچکی هستند در دریای تو

با وجود آن که چون خورشید می‌تابی به دل

همچنان مجهول مانده قدر ناپیدای تو

آید از هارون مکّیِ تو اعجاز خلیل

ای خلیل الله از آغاز، رهپیمای تو

تا قیامت هر چه گل می‌روید از بستان وحی

بر روی هر برگ آن نقشی است از سیمای تو  

چشمۀ عرفان تویی، عرفان ز فیضت چشمه‌ای

معنی ایمان تویی، ایمان بوَد معنای تو

مهر هر پروندۀ طاعت همان مُهر شماست

حق‌پرستی بت‌پرستی می‌شود منهای تو

آفرینش تشنۀ علم است و می‌بینم مدام

کوثر دانش سرازیر است از صهبای تو

نخل سبز نهضت سرخ حسینی میوه داد

از زلال دانش و از منطق گویای تو

در عبادت، در تضرع، در مناجات و دعا

لحظه‌ها بودند هر شب لیلۀ الاحیای تو

با چه جرأت دوزخی‌ها در سرایت ریختند

ای دل اهل تولا جنۀ الماوای تو

دست بسته، سر برهنه، جسم خسته، لب خموش

ریخت بین ره عرق از طلعت زیبای تو

با وجود آنکه عمری سوختی و ساختی

آب شد از آتش زهر ستم اعضای تو

مرغ شب می‌نالد و می‌گوید از سوز جگر:

حیف مولا عاقبت خاموش شد آوای تو

کاش یک شب در دل تاریک شب‌های بقیع

می‌نهادم رو به روی تربت تنهای تو

ماه شوال المکرم را محرم کرده‌ای

ای مدینه کربلا در ماتم عظمای تو!

آسمان هنگام دفن پیکرت با گریه گفت

ای چراغ عرشیان در خاک نَبوَد جای تو

سوز تو از نظم «میثم» سرکشد بر آسمان

قبر تـو یـادآور غم‌های جانفرسای تـو


تعداد بازديد : 465
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:30
نویسنده:
نظرات(0)
رسول اکرم ص

پیامبر اکرم(ص)-مدح و ولادت

 

ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو

گـردون بـه زیــر سایـۀ قـد رسای تو

در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود

آغوش لامکان بـه یقیـن بـود جای تو

قرآن دهد نشان که بود روز و شب مدام

ذکـر خـدا و کـار ملایـک، ثنـای تـو

آغوش جان گشوده اجابت در آسمان

از دسـت داده صبـر، بـه شوق لقای تو

تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین

گشتنـد انبیـا همـه خلـق از برای تو

تو بحـر بـی نهایت حقـی و هم چنان

بــی انتهاست رحمـت بـی انتهای تو

هر برگ لاله را بـه ثنایت قصیده ای

هـر بلبلـی بـه باغ، قصیده سرای تو

موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت

ریـزد مسیـح از نـفس دلــربای تو

حبل متین عالم خلقت شود به حشر

آرند اگر به دست، نخـی از ردای تو

باشـد گل مقـدس آدم بـدان جلال

یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو

خیـل ملـک کـه خلقتش از حاصـل تـو بود

قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود 

توحیــد از کــلام لطیفـت، روایتــی

قرآن خود از صحیفۀ حسنت، حکایتی

محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل

بگشایــد ار بــلال تـو چشم عنایتی

روزی که انبیا به صف حشر بگذرند

جز رایت تو بر سرشان نیست رایتی

گو نخل هـا قلم شود و برگ ها کتاب

نَبـوَد کتــاب منقبتـت را نهایتــی

جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست

در عالــم وجــود، چـراغ هدایتی

در حشر نیست راه نجاتی برایشان

حتـی ز انبیـا نکنـی گـر حمایتی

در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست

آیـد اگــر ز چشـم بـلالت کنــایتی

جان جهان به پاش بریزم، اگر کم است

خواند هـر آنکـه از تـو برایم روایتی

بیش از پیمبران ستم آمد به حضرتت

لبخندهـا زدی و نکــردی شکایتـی

در مصحف جمال تو کردیم سیرها

جـز آیه هــای نــور ندیدیم آیتی

سوگند می خورم که ندارم  نـداشتم

غیـر از ولایت تـو و آلت، ولایتـی

یک قطره زآب جوت به صد یم نمی‌دهم

یک تار مـوت را بـه دو عالم نمـی‌دهم

نـام احـد کـه نام خداوند سرمـد است

میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است

آدم کـه گشت توبـه او نـزد حـق قبول

از فیـض «یا حمیدُ بحق محمـد» است

بـا دیـدن جمـال تـو خوبـان دهـر را

در دل امیـد بـاغ جنـان داشتن بد است

دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست

هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است

مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست

اهـل بهشت را سـر کوی تو مقصد است

پیش از هبـوط آدم و حـوا بـه خط نور

دست خدا نـوشت: محمّ د مؤیـد است

ذکـر خـدا و ذکـر ملک تـا قیام حشر

پیوسته بر شمـا صلـوات مجـدد است

بـر سـر در بهشت و جهنـم نـوشته ند

بغض تو نار و مهر تو خلد مخلد است

تفسیـر یـک حدیـث ز میم دهـان تو

بالله نیـاز مـن به هـزاران مجلـد است

گفتم بــه بــزم قـرب الهـی قدم نهم

دیدم که نغمۀ صلواتت خوش آمد است

ای چهــرۀ بــلال تــو بــاغ بـهشت من

این «میثم»، این تو آن همه افعال زشت من


تعداد بازديد : 235
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:29
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق ع و رسول اکرم ص

پیامبر اکرم(ص) و امام صادق (ع)-مدح

 

لب نگار که باشد رطب حرام بود

زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم

بدون عشق مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری

به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب

که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت

عجم که هست برای عرب حرام بود

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله 

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند

هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تورا به سمت زمین با نسیم آوردند

توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست

اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود

توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری

تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات

نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

برای خُلق تو باید کنند تحسینت

نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی

نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است

شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات

گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس

نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی

اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی

مرا اویس شدن در هوای تو کافی است

اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است

همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم

لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش

همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی

برای روشنی لحظه های تو کافی است

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت

اگر علی تو باشد به جای تو کافی است

قسم به اشهد ان لااله الا الله

تو آمدی که بگویی علی ولی الله

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها

چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت

بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست

و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدینه علمی، علی درآن است

بگو: که واجب عینی است حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین

که از حسین بیاید علی اکبرها

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد

حسین منی انا من حسین اکبر شد

هزار حضرت مریم کنیز مادر توست

تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست

اگر خدیجه والامقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی

برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد

خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض

خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما

شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست

که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست


تعداد بازديد : 177
سه شنبه 18 بهمن 1390 ساعت: 17:27
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 13
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف