گفتي عروس ميشوي
ديد آفتاب و ماه اگر كه سر ِ مرا
سر كرده است دختركي معجر مرا
گفتي عروس ميشوي اي دختر گُلم
گفتي نگاهدار خدا دختر مرا
با تو يزيد گفت ادب ميكنم تو را
ميگفت ميخوري لبِ چوبِ تر مرا
من چوب تر ندارم و خشك است كام من
دامن نداري تا كه بگيري سر مرا
(شاعرش را نميشناسم)