اى دلت روشنترین آیینه، چشمانتسرود
از تو مىروید در این عالم گل یاس کبود
کیستى تو؟ اى بهارى باغ سرتا پا شگفت
رمزى از هفت از آسمان یا رازى از کشف و شهود
قصه صبر تو را اى مادر خوب پدر!
سنگها همواره مىخوانند با دریا و رود
مىرسد از آسمانها تا نسیم یاد تو
دجله دجله اشک مىآید زهر چشمى فرود
پیشتر هم هر غروب سرخ، خورشید غدیر
پشت نخلستان دستان بلندت مىغنود
شب که مىشد دستهاى آسمانى مرد شهر
گرد غم از چهره مانند ماهت مىزدود
باز مىشد عقده تاریخ شیعه در گلو
راز آن قبرنهان را گر زبانى مىگشود