خوني كه با سه شعبه ز قلبت چكيده است
يك قطره يادگار، روي بازوي من است
از بسكه چشم هاي ترم درد مي كند
حس ميكنم عمود روي ابروي من است
با يك لگد كه پهلوي من جا به جا نشد
اين ارث مادر است كه بر پهلوي من است
آن آتشي كه مادر ما را ز ما گرفت
خاكسترش هنوز روي گيسوي من است
دستي كه سرخ كرد رخ مادر تو را
با بغض مرتضي به روي مينوي من است
راحت بخواب سوره والفجر فاطمه
نيزه نشين سرت به روي زانوي من است
شاعر: رضا باقريان