آفتابا که می روی توفان ، می روی با شتاب و توفان تر
پهلوانان یکی یکی رفتند ، مانده با تو فقط علی اصغر
ماه در دست آفتاب قشنگ ، مثل سیبی در آسمان ... اما
ناگهان حرمله گرفت کمان ، ناگهان سیب سرخ شد پرپر
ناگهان خیمه های در آتش ، گریه ی کودکان اهل حرم
ناگهان کرنای دژخیمان ، خون و شمشیر و نیزه و خنجر
یک طرف کودکان لب تشنه ، فوران بهار خون آلود
یک طرف رقض کشتگان در خون ، رقص تن های غرق خون بی سر
.....
می رود آفتاب چون توفان ، شیهه ی ذوالجناح می پیچد
کودکان مثل ابر می گریند ، خیمه ها می شوند خاکستر
می رود آفتاب چون توفان ، لحظه ها لحظه های موعود است
منتظر مانده حضرت زهرا... منتظر ایستاده پیغمبر...
***اباصلت رضوانی***
(بجنورد)