خبری آمده که آمده ای دیدارم
ولی افسوس که دیر آمدی و بیمارم
آنقدر زخم نشسته روی پیشانی تو
گفتم اول نه این نیست سر دلدارم
دست تو کو که بچسبانی به پیشانی من
تا ببینی که ز دوریت پدر تب دارم
بر سر نیزه چرا چشم کبودت بستی؟
نکند دیدی که با عمه سر بازارم
عمو عباس کجاست درددلم را گویم
من از این زجر نمیدانی چقدر بیزارم
بغلم میکند عمه موقع خواب ولی
بدنم قوس گرفته همه شب بیدارم
خسته شد عمه دگر زحمت من را کم کن
شده ام و پیر و زمین گیر فقط سربارم