کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله

کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله

کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله

کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله

کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله
کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
کیستی ای در سخن پنهان شده شعرعاشورا ییان را جان شده کیستی ای زن ،زنان را افتخار کیستی ای از قبیله

کیستی ای در سخن پنهان شده

شعرعاشورا ییان را جان شده

کیستی ای زن ،زنان را افتخار

کیستی ای از قبیله یادگار

کیستی ای زن که باشور وشتاب

می شتابی در سرای بوتراب

کیستی ای چهارفصلت فصل گل

خوش خرامیده به عشق آبادگل

خوش خرامیده به عشق آبادگل

کیستی ای شهروند عامری

مادران راداده درس مادری

ای علی رادرزمین باغ بهشت

دومین بخش کتاب سرنوشت

ای غریب آشنایی هابگو

قدری از دلدادگی ها رابگو

با علی تا آشنایی یافتی

رتبه ی مشگل گشایی یافتی

ای به بالا سروبستان علی

جان توپیوسته با جهان علی

آسمان آبی مولا تویی

پوتوی اززهره ی زهرا تویی

باعلی شیرخدا یکدل شدی

معرفت آموختی کامل شدی

ای شجاعت برده میراث ازپدر

بخش ، فاطمه کرده ارث خودرابا پسر

ای وفا پرورده ی  دامان تو

ای شرافت جسم ومعنی جان تو

مادرام البنین ات گفته اند

بانوی مرد آفرینت گفته اند

وای ای خاتون چه تنها مانده ای

کاروان رفت وتوبرجامانده ای

شعرمن هم ازتو غافل مانده بود

ذوقم اینجاه پای درگل مانده بود

دیرشد اما به خود بازآمدم

نام تو آمد سخن ساز آمدم

هرکه شعری گفت از عباس گفت

باغ را از یاد برد از یاس گفت

گفت ازفرزند وازمادرنگفت

ازپسر گفت از پسرپرور نگفت

خودبگو بعد ازوقوع کربلا

ازمصیبتها وشورنینوا

هرکجاشمع عزاافروختی

خود شدی پروانه وپرسوختی

گفته بودی خود که خوابی دیده ام

باسه کوکب ماهتابی دیده ام

خواب توصبحی دگر تعبیرشد

قصه ی خواب تو عالمگیرشد

روز ها شد روز عاشورای تو

شددچار غم دل دانای تو

روزگاری گفتم از عباس تو

شدپریشان حالم از احساس تو

این روایت را سرودم پیش از این  

طاقت گفتن ندارم بیش از این

شرح حال از زینب کبری بپرس

ماجرای زاده ی زهرا بپرس

آن که آمد تسلیت گوی توشد

باصبوری دل به پهلوی توشد

 

شاعر :فاطمه خمسی

 


تعداد بازديد : 293
شنبه 18 شهریور 1391 ساعت: 20:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف