زمين براي قدم هایت آسمان شده بود
وَ ماه، روي سرت مثل سايه بان شده بود
دوباره کشتي نوح از پس زمان برخاست
وَ باز دست خداوند، بادبان شده بود
تمام داغ تو را روي نيزه ها بردند
براي بردن تو نيزه ناتوان شده بود
بهار، از سر ني عاشق نگاهت شد
از آن زمان همه ي روزها خزان شده بود
جدال آينه و سنگ بود، مي ديدم
که مشت سنگ به پيشانيت نشان شده بود
تمام بغض سقيفه که جمع شد يک جا
به سرخي لب تو چوب خيزران شده بود
براي درک تو هر روزمان محرّم شد
محرّمي که به پا در دل جهان شده بود
شبيه سرخ ترين فصل سال مي رفتي
زمين براي قدم هایت آسمان شده بود
شاعر:حسین سنگری