یا مظلوم....
گرچه از عشق دم به دم خواندیم
با دل خون و قد خم خواندیم
از غریبی شاه غم خواندیم
روضه ای را همیشه کم خواندیم
که خود مسلم است گریانش
روضه ی غصه های طفلانش
دو پسر نه دو آفتاب و قمر
طفل نه مرد عشق مرد خطر
دانش آموز درس عشق پدر
که شفیع اند هر دو در محشر
باب حاجات عالمند این دو
سفره دار محرمند این دو
دست دنیا قرارشان را برد
خوشی روزگارشان را برد
با یتیمی وقارشان را برد
جبر چون اختیارشان را برد
دردهاشان بدون درمان شد
جای این دو یتیم زندان شد
بعد زندان اسیر درد شدند
مثل یک شعله سرخ و زرد شدند
چون که از اهل شهر طرد شدند
گریه کردند و کوچه گرد شدند
دل پرسوز و آه آوردند
به غریبه پناه آوردند
تا که شب طی شد و سحر آمد
نانجیبی به قصد سر آمد
پی ذبح دو خون جگر آمد
خواب بودند و بی خبر آمد
میزبان راه آسمان را بست
دستهای دو میهمان را بست
برد تا اینکه ناله ها بزنند
خسته و بی رمق صدا بزنند
یا اخا یا اخا اخا بزنند
با لب تشنه دست و پا بزنند
سرشان را جدا به سرعت کرد
بهر یک کیسه زر جنایت کرد
تشنه جان دادهاند، مضطر نه
نیمه جان زیر پای لشگر،نه
پیش چشمان خیس خواهر،نه
درتقلای پشت خنجر، نه
سر این دو عزیز دردانه
رفت تا قصر ابن مرجانه
گرچه پاره ست پیرهن ها شان
معبر سُم نشد بدن ها شان
خاک صحرا نشد کفن ها شان
نیزه کاری نشد دهن ها شان
نیزه باران ز چهارسو نشدند
ته گودال زیر و رو نشدند
سید پوریا هاشمی