بــر لوح نانوشته در شهر بــی مکان ها
در حصر آسمان و محدود در زمان ها
از نام اوست باقی هر آنچه بوده فانی
بـی یاد او رسیده بر لب تمام جان ها
از سرسرای دوزخ تا جـلوه گـاه جنت
در وصف شرح حالش مانده همه زبانها
آنکس که جرعه ای شهد از جام او ننوشید
چـون مـوج مـرده بـاشد در بحر بی نشانها
موجی که تکیه بر باد قد راست کرده بر آب
جـز کف نمانـدش هیـچ در سـاحـل کرانها
ای آشنای عشـاق ای تکـیه گاه و بنیاد
جان را بگیر و جانی دیگر بده به جانها
علی رضا توکلی