در مدینه حضرت امّ البنین
بر زنان شهر گفتا این چنین
ای جماعت من كه هستم بی معین
كی سزد نامم بود امّ البنین
این كنیه تا دمی دل می ربود
جعفر و عبّاس و عون و فضل بود
بیت الاحزان گردد این خانه رواست
خانه بی عبّاس و عونم بی صفاست
باغبانم بر گل احساس ها
مادرم بر عون هاعبّاس ها
من شنیدستم به عاشور حسین
گشته با خون مهر منشور حسین
سروهای باغ عمرم شد نگون
شاخه ها افتاد و تن شد غرق خون
بود هفتاد و دو تن مرد غیو ر
جسمشان از پای تا سر محو نور
مرشد این طایفه در نشاتین
هست روح و جان من یعنی حسین
ساقی مینای گلگون جام بود
باده خوارش جمله بی آثام بود
قلب یاران گرچه از می ریش بود
مستی عباس حیدر بیش بود
مستی اش نی از می گلنار بود
منشاءِ مستی نگاه یار بود
تشنه بود امّا به خدمت تشنه بود
جان وی پاكیزه چون آئینه بود
صرصری آمد ز بخل و كینه گی
غنچه ها پژمرده شد از تشنگی
سیدمحمدهاشمی(غریب)